part10,zayn

579 114 10
                                    

خودمو روی تخت میندازم.
خیلی خسته ام،نمی تونم لباس هامو عوض کنم.
پس فقط درشون میارم.
زیر پتوم میخزم و قفل گوشیمو باز میکنم.
وارد گالریم میشم و عکس هاش رو دوباره نگاه می کنم.
همه میگن این دیوونگیه ولی من عاشق اینم که توصیفش کنم موهای کوتاه و نرمش
چشای شکلاتی و لب های قرمزش لبخند شیرین و چین های دور چشمش
لعنتی اینا همه مال من بودن.
لیام مال من بود.
چطور ازش گذشتم؟
چرا گذاشتم ازم دور بشه ؟
شاید ...
وارد مسیج میشم و چتش رو باز می کنم ...
شایدم نه
" سلام"
تایپ می کنم و بدون اینکه فکر کنم می فرستم .
برام نوتیفیکیشن میاد

We don't talk anymoreWhere stories live. Discover now