خودمو روی تخت میندازم.
خیلی خسته ام،نمی تونم لباس هامو عوض کنم.
پس فقط درشون میارم.
زیر پتوم میخزم و قفل گوشیمو باز میکنم.
وارد گالریم میشم و عکس هاش رو دوباره نگاه می کنم.
همه میگن این دیوونگیه ولی من عاشق اینم که توصیفش کنم موهای کوتاه و نرمش
چشای شکلاتی و لب های قرمزش لبخند شیرین و چین های دور چشمش
لعنتی اینا همه مال من بودن.
لیام مال من بود.
چطور ازش گذشتم؟
چرا گذاشتم ازم دور بشه ؟
شاید ...
وارد مسیج میشم و چتش رو باز می کنم ...
شایدم نه
" سلام"
تایپ می کنم و بدون اینکه فکر کنم می فرستم .
برام نوتیفیکیشن میاد
YOU ARE READING
We don't talk anymore
Short StoryWe don't talk anymore Like we used to do We don't love anymore What was all of it for? cover by: @_zazi_