Chapter 3

41 7 4
                                    

تمام مدت تو راه داشتم به اين فكر ميكردم كه چى بپوشم.وقتى رسيدم خونه ساعت ٤ بود پس هنوز وقت داشتم، حولمو برداشتم و رفتم توى حموم آبو باز كردم و رفتم زيرش، حس آب گرم روى پوستم آرومم ميكرد و باعث ميشد بتونم فكر كنم.
بعد از اينكه دوش گرفتم موهامو صاف كردم و آرايش كردم و رفتم طرف كمد، أليس نبود، فك كنم رفته بود به يك كمپ علمى يا همچين چيزى.
از توى كمد يه لباس جذب مشكى كه تا روى رونم بود دراوردم، يقش ٧ اى بود و براق بود، فك كنم براى امشب مناسب بود

از قسمت زيرى كمد كفشاى مشكيم رو دراوردم و پوشيدم، جلوى كفش باز بود و مچ پامو ميگرفت.

وقتى آدماده شدم كيفمو و گوشيمو از جلوى در برداشتم و رفتم بيرون، ولى هرى حتى آدرس رو به من نداد، لعنتى چرا ازش نپرسيدم؟

روى كلمه نايل كليك كردم و منتظر شدم كه جواب بده، بعد از چندتا بوق جواب داد
"كيل!!"
"هى نايل ااااه ميتونى برام آدرس خونه ى هرى رو بفرستى؟"
" اره الان برات ميفرستم"

بعد از اينكه نايل آدرس رو برام فرستاد،شروع كردم به راه رفتن به سمت خونه ى هرى. بعد از تقريبا بيست دقيقه جلوى يك خونه بزرگ وايسادم

جلوى خونه پر از دختر و پسرايى بود كه دستشون ليواناى قرمزى بود، وقتى وارد خونه شدم اولين نفرى كه ديدم هرى بود كه يه دختر روى پاش نشسته بود و داشتن صورت همو ميخوردن، سريع رومو اونطرف كردم ولى يكى دستمو كشيد و منو برگردوند

Out of my mindWhere stories live. Discover now