Chapter 11

32 3 5
                                    

"فكر نميكردم انقدر بهم باتو خشبگذره" سرمو روى شونه هرى گذاشتم و گازه كوچيكى از بيسكوييت توى دستم زدم. هرى دستمو گرف و فشار داد " خوشحالم حالت بهتره بيبى"

منو هرى داشتيم سومين فيلممونو ميديدم، تمام روز رو داشتيم حرف ميزديم و من خيلى چيزا راجع به هرى فهميدم، هرى يه خواهر داره اسمش جماس، جما توى نيويورك براى يك مجله كار ميكنه. مامان هرى توى لندن زندگى ميكنه و پدر هرى هم اينجا زندگى ميكنه. هرى و خواهرش خيلى نزديكن و همه چيو بهم ميگن. هرچقدر من براى هرى خوشحالم ته دلم يه حسى دارم. منو خواهرمم ميتونستيم صميمى باشيم. اگه فقط زنده بود.

به هرى لبخند زدم و به آرومى لباشو بوسيدم، اين آروم برگشت و بدون اينكه بوسه رو قطع كنه منو روى پاش نشوند، دستامو دوره گردنش حلقه كردم و زبونمو وارد دهنش كردم، زبونامون به خوبى باهم ميرقصيدن. ميتونستم طعم نعنا و طلخى سيگار رو تويه دهنم حس كنم.

به آرومى لبامو از روى لباى هرى برداشتم و پيشونيمو به پيشونيش چسبوندم، به نفس هاى آرومش گوش كردم.
"من-م—" " شششش" هرى حرف منو قطع كرد و دستاش رو گذاشت روى كمرم و شروع كرد به شكل هاى مختلف كشيدن.
"هرى؟" همونجورى كه چشمامو بسته بودم و سرم رو به شونش تكيه داده بود اسمشو صدا زدم
"هم؟"
"چجورى به اينجا رسيديم؟ من و تو اينجا كنار هم نشستيم، انگار هيچيز و هيچكس ديگه معنى نداره. فقط من و توييم."

هرى سرمو به آرومى بلند كرد و دستاشو گذاشت هردور صورتم كه مطعمًا بشه من دارم بهش نگاه ميكنم. "گوش كن كىِ، اگه احساس خوبى بهت ميده، ازش لذت ببر. اگه بهت آرامش ميده يعنى براى تو ساخته شده يعنى ميتونى راحت باشى" هرى با لحن جدى گفت، ولى ميتونستم توى چشماش احساسات ديگه اى ببينم.

"ميدونم" سرمو تكون دادم و ادامه دادم " ولى هرى، خيلى سخته اين برام، بعد از اونا، من هيچوقت انقدر خوشحال نبودم" نميخواستم اعتراف كنم كه ترسيدم، ترسيدم از اينكه انقدر كناره هرى خوشحالم.

هرى از روى مبل منو بلند كرد و تلويزونو خاموش كرد، دستمو گرفت و منو به سمت اتاقش برد. منو روى تخت انداخت و كنارم خوابيد.
"ميخوام فردا ببرمت بيرون، صبح ميريم خريد، و ساعت ٥ ميريم بيرون." هرى گفت و منو از پشت بغل كرد، سرش بين گردنم و دستاش دوره كمرم حلقه شده بودن
"چرا ميخواى منو ببرى بيرون؟"
"چون ميخوام بهتر بشناسمت" هرى اروم گفت و منو محكم تر بغل كرد.
اروم چشمامو بستم و از احساس دستاى دوره كمرم، از نزديكى هرى لذت بردم.
————————————
"هرى اين خوبه؟" از اتاق پرو اومدم بيرون و رو به روى هرى ايستادم.
"رنگش يجوريه" اخم كرد و سرشو تكون داد و سرشو انداخت توى گوشيش
من آه بلندى كشيدم و رفتم لباس آخرو امتحان كنم.

"هرى؟" آروم زمزمه كردم و بهش نگاه كردم در حالى كه داشتم گوشه لبمو گاو ميگرفتم
"واو- خيلى سكسى شدى كِى" چشماش گرد شده بود و لبخند بزرگى روى صورتش بود. "فكر نميكردم اين لباس انقدر جذابت كنه"
"بنظرم يذره زيادى بازه ولى" من گفتم در حالى كه خودمو تو آينه نگاه ميكردم "نه، اينو ميخرى و امشب ميپوشيش" هرى خيلى جدى گفت.

من سرمو تكون دادم و رفتم لباسمو عوض كردم، سريع به صندق رفتم وقتى ميخواستم كارتمو بدم كه حساب كنم، هرى دستمو كشيد و كارته خودشو داد "هرى-""نه، ميخوام خودم برات بخرمش" هرى لبخند دندون نمايى بهم زد، ميخواستم بازم اصرار كنم ولى ميدونستم بى فايدس، هرى هرچيزى بخواد و ميگيره.
هرى سريع پولشو داد و از فروشگاه رفتيم بيرون، دستمو گرفت و انگشتامونو باهم قفل كرد

خيلى عجيبه كه هرى انقدر به من توجه ميكنه، تقريبا يجورى رفتار ميكنه انگار من دوست دخترشم در حالى كه نيستم. ما چى هستيم؟ سؤالى بود كه ميخواستم ازش بپرسم ولى ميترسيدم، ميترسيدم بگه هيچى ميترسيدم بزنه زيره تمام اينا. ميترسيدم بگه دوسم نداره.

"كِى؟" هرى منو از فكر دراورد. سرمو تكون دادم و بهش نگاه كردم "بله؟" پرسيدم و منتظرش شدم تا جواب بده.

"پرسيدم گشنته؟" هرى دستمو محكم فشار داد و ابروشو بالا انداخت، سرمو با نشونه نه تكون دادم
"پس بريم خونه، اينجورى وقته بيشترى دارى كه اماده بشى"
بدون اينكه وقت بده من حرف بزنم منو به سمت ماشينش برد و دور برام باز كرد و وقتى سوار شدم بست

"چرا انقدر عجله دارى؟" وقتى سوار ماشين شد ازش پرسيدم، هرى سرشو تكون داد و گفت " فقط هيجان زدم براى امشب همين" و لبخند زد، چشماش روى جاده تمركز كرده بودن.
هرى واقعا زيباست، شايد ظاهر پانكى داره ولى واقعا مهربونه وقتى بشناسيش. من ميتونم سالها بهش خيره بشم و خسته نشم.چشماش، چشماش-
"رسيديم لاو" هرى منو از فكر دراورد،سريع از ماشين پياده شدم و به سمت در رفتم، وقتى هرى درو باز كرد جفتمون رفتيم داخل
"من بايد به يكى زنگ بزنم،تو برو دوش بگير و شروع به اماده شدن بكن" هرى گفت و لبامو بوسيد

من سريع به اتاق هرى رفتم و لباسامو دراوردم، حولمو برداشتم و سمت حموم رفتم. بدون اينكه به آينه نگاه بكنم آبو روشن كردم، آب داغ بدنمو شست؟ سريع شامپو وانيليمو برداشتم و شروع كردم به شستن موهام، بعد نوبت شيو كردن پام بود. موفق شدم بدون بريدن پام تمامشو شيو كنم. بدنم و سرمو يك بار ديگه شستم و سريع از زير آب بيرون اومدم. حلمو پوشيدم و درو باز كردم

جيغه بلندى زدم و پريدم بالا، هرى روى تخت نشسته بود، انگار منتظر من نشسته بود
"ببخشيد لاو نميخواستم بترسونمت" هرى لبخند بزرگى زد به بدنم خيره شد
حوله رو دورم محكم تر گرفتم "چيزى ميخواى؟" ازش پرسيدم
"نه، اومدم يچزى بهت بگم، برنامه عوض شد، گنگ و دوستدختراشون دارن ميان اينجا، خونمون"
——————
هههه:))))) دوتا آپديت گذاشتممممك براتونننن

Out of my mindWhere stories live. Discover now