Chapter 6

35 4 7
                                    

بعد از كلى رقصيدن و الكل خوردن واقعا ديگه چيزى برام مهم نيست، الان به جايى رسيدم كه فقط ميخوام زندگى كنم.

منو جى داشتيم ميرقصيديم و واقعا خوشميگذرونديم. ولى من يهو لباشو گرفتم و به لباى خودم چسبوندم، اون واقعا خوب مبيوسه
دستاى جى دور كمرم حقله شدن و منو به خودش بيشتر چسبوند، الان كاملا ميتونم دوست كوچولوشو حس كنم كه داره اعلام ميكنه منم هستم.
دستامو دور گردنش حقله كردم و أرنو به خودم نزديك تَر كردم، جى أزين فرصت استفاده كرد و زبونشو فرو برد توى دهنم، زبونامون روى ريتم بأهم ميرقصيدن، ميدونم اين دقيقا بر خلاف قول هاييه كه به خودم دادم ولى من الان واقعا مستم.

"اگه ازين بيشتر ميخواين ادامه بدين برين توى يكى از اتاق هاى بالا"
منو جى سرمونو برگردونديم و هرى رو ديديم كه دست به كمر داشت مارو نگاه ميكرد

" به تو هيچ ربطى نداره چيكار ميكنيم"
من با لحن خيلى تندى گفتم
" اوه چرا اينجا خونه اى كه من توش زندگى ميكنم"
من چشمامو چرخوندم
" فاك اف هرى"

هرى پوزخندى زِد
"اوه بيب چرا خودمو به فاك بدم وقتى تو جلوى من وايسادى؟"

" تو راجع من چى فكر كردى هرى؟"
" يعنى معلوم نيست؟ توعم مثل تمام دختراى اينجا يه هرزه اى كه فقط ميخواى ينفر ببرتت طبقه بالا"
دستاشو جلوى سينش قفل كرد و پوخندش بزرگ تر شد

" هرى تو هيچى راجع من نميدونى"
ميتونم حس كنم چقدر دندونام روى هم دارن فشار ميارن
" اوه صبر كن ببينم، تو يه دختر كه مادر پدرش ولش كردن چون بكارتشو توى سن پونزده سالگى از دست داده. برأى همين فرستادنش يجاى خيلى دور"

من ديگه الان مست نيستم، ميتونم گره توى گلومو حس كنم ، چجورى انقدر زود ادمارو قضاوت ميكنه؟ چجورى واقعا ميتونه انقدر بى رحم باشه؟
"چى شد بيب؟ ميدونم حق با منه. تو يه هرزه اى"

بدون اينكه چيزى بگم از توى خونه دويدم بيرون و بلافاصله اشكام ريختن بيرون. الان ارزو ميكنم يكى بود كه بغلم ميكرد. ولى من كسيو ندارم. هيچكش.

—————
بعد از يك ساعت رَآه رفتن توى خيابونا بلاخره به اتاقمون رسيدم. الى روى تخت نشسته بود داشت كتاب ميخوند ولى وقتى چشمش به من افتاد كتابش رو بست و دووييد سمت من
" چى شده حالت خوبه؟ گريه كردى؟"
واو الى واقعا نگرانه. من لبخند كوچيكى زدم و صورتمو با پشت دستم پاك كردم
" اره فقط يذره—"
حرف من با صداى در قطع شد،
" من ميرم درو بار كنم، برو توى دستشويى و صورتتو بشور"
سرمو تكون دادم و رفتم توى دست شويى صورتمو شستم، وقتى داشتم دستگيره رو باز ميكردم هىونجا خشك شدم.
" كيل خونس،حالش خوبه؟"
اون صدا، صدايى كه ديگه  نميخواستم هيچوقت بشنوم. آدمى كه ازش متنفرم اينجاس!
—————————-
خب بچه ها يچيزيو به من بگيد
اسمات بزارم توش يا نه؟ لطفا بگيد چون من واقعا نميدونم. جديييدى نميدونم

Out of my mindWhere stories live. Discover now