" هنوز بهوش نيومده؟"
صداى يه پسر بود، ولى نميتونم بگم كى
"نه شنيدى كه مارتا چى گفت زمان ميبره"
حالا صداى دختر مياد
"الى ميتونى برى من حواسم بهش هست"
پسره گفت و بعد از چند دقيقه صداى در اومد
" كى لطفا چشاتو باز كن من واقعا معذرت ميخوام لطفا"اين هريه! ولى هرى چرا اينجاس؟ من كجام؟
سعى كردم چشمامو باز كنم ولى نشد، انگار وزنه گذاشتن روشون
"كى اگه صداى منو ميشنوى لطفا يه چيزى نشون بده لطفا"
هرى من دارم سعى ميكنم چرا نميفهمى؟ من دارم سعى ميكنم.بعد از چندبار تلاش واقعا خسته شدم و تصميم گرفتم دست بردارم و ديگه تلاش نكنم و يذره بخوابم
————
وقتى تونستم چشمامو باز كنم نور اتاق كور كننده بود، من روى تخت خودم دراز كشيده بودم و دستم توى دست يكى بود
اون يكى كسى نبود جز هرى، سرشو گذاشته بود روى دستامون و چشمامو بسته بود.
با دست ازادم گوشيمو برداشتم و ساعتو چك كردم 2:39. فاك ما فردا بايد بريم سر كلاس
"هرى"
اروم تو گوش هرى گفتم و اون يهو پريد
" اوه خداى من كى تو بيدار شدى، ميدونى چقدر نگرانت بودم؟!"صداش كم كم داشت شبيه داد ميشد
"هرى الان نصفه شبه فردا راجع اين حرف ميزنيم"
هرى ميخواست يچيزى بگه ولى دستشو فشار دادم وخودمو كنار كشيدم تا هرى كنارم بخوابه
ميدونم اين بهترين تصميم نيست ولى برأى الان احساسم ميگه هست
هرى شلوار و بليزشو دراورد و روى تخت خوابيد ، من پشتمو كردم بهش و اماده خواب بودم وقتى يك جفت دست دور كمرم حلقه شدن منو كشيدن سمت قفسه سينه هرى
"شب به خير كى"
هرى اروم زمزمه كرد و سرشو گذاشت بين گردنمنميدونم چرا، ولى اين حسه خوبى ميده!
