Chapter 5

39 3 1
                                    

"جرعت يا حقيقت؟"
لو از يه دخترى كه فكر كنم اسمش الينور بود پرسيد
"معملومه كه جرعت"
الينور پوزخندى زد و خودشو براى چيزى كه لو ميخواست بگه آماده كرد
"لباس زيرتو از زير لباست در بيار و تا آخر شب نپوشش"
الينور خنديد و شروع كرد به دراوردن لباس زيرش، وقتى درش اورد گذاشتش كنارش و بطرى رو چرخوند. سر بطرى به طرف هرى افتاد.
"خب جرعت يا حقيقت استايز؟"
"جرعت"
اون بلافاصه گفت با همون پوزخند معروف

"سيدنى رو ببوس"
هرى خنديد و صورت اون هرزه اى كه فكر كنم اسمش سيدنى بود رو گرفت و لباشونو بهم چسبوند و شروع كردن به خوردن صورت هم ديگه. اوق ميتونم با أين صحنه بالا بيارم

" خب بسه اگه قراره از أين بيشتر صورت همو بخورين بريد اتاق بگيريد"
من گفتم و بطريو چرخوندم، سو بطرى به طرف جيك افتاد و تهش به من ، واو عالى شد
" خب كيل جرعت يا حقيقت؟"
تا اومدم جواب بدم صداى خنده اومد، حدس بزنيد خنديه كى بود؟ هرى!
"معلومه كه حقيقت اون رو انتخاب ميكنه"
نه نه نه هرى تو منو نميشناسى و نميدونى من كيم
" نه اتفاقا جرعت ، حقيقت مال بازنده هاس"
با پوزخند به هرى نگاه كردم ، قسم ميخورم ميتونم حس كنم چقدر دندوناشو بهم سفت بهم چسبونده ، خب هرى يك هيچ به نفع من
"تا اخر شب روى پاى من بشين جى گفتو با دستاش زِد رو پاش
" با كمال ميل جى"
بلند شدم و روى پاى جى نشستم، دقيقنا رو به روى هرى و سيارا، اين بود اسم اون هرزه؟ نميدونم واقعا مهم نيست ولى ميدونم از اينكه حرص هرى داره در مياد واقعا دارم لذت ميبرم

Out of my mindWhere stories live. Discover now