از صبح و تمام چيزاى فاكى مثل اون متنفرم ولى اين صبح فرق داشت
وقتى چشمامو باز كردم با قشنگ ترين صحنه دنيا رو به رو شدم; هرى دستاش دورم حلقه بود و سرش روى سينم بود، لباش يذره باز بود و اروم نفس ميكشيد.
بدون كنترول دستامم به ارومى بردم توى موهاش و شروع به نوازش كردنشون كردم. موهاش نرم بودن و بوى خاصى ميدادن؛ بوى هرى
هرى اروم چشماشو باز كرد و لبخند كوچيكى زد
"كلى حرف براى زدن داريم"سرمو به نشونه تاييد تكون دادم و ادامه دادم به نوازش كردن موهاش. هرى چشماشو بست و نفس عميق كشيد
"معذرت ميخوام به خاطر حرفاى ديروزم, واقعا معذرت ميخوام كى"
سرشو أز روى سينم برداشت و كنارشم نشست و دستامو گرفت، سرمو تكون دادم، نميخوام حرف بزنم چون ميدونم اگه بزنم، فقط حق حق ميكنم"ميشه حرف بزنى؟لطفا"
"اونا به خاطر من مردن"
اروم زمزمه كردم،هرى دستمو فشار داد به معنى اينكه پيشمه، و ادامه بدم"من وارد گروه اشتباهى شدم، مواد،الكل و أصلحه. اونا أز من ميخواستن مواد جا به جا كنم و من ميكردم، ولى وقتى أز من خواستن آدم بكشم ترسيدم و جا زدم. اونا تحديدم كردن و گفتن ميكشنشون، ولى من باور نكردم! خنديدم و رفتم، كمتر أز يك هفته بعد أز بيمارستان زنگ زدن و و"
داشتم بلند بلند حق حق ميزدم، هرى منو محكم بغل كرد و نوازشم كرد و چيز هاى مثل " ششش اروم" يا " نفس عميق بكش" ميگفت
" اونا... اونا توى تصادف كشته شده بودن، ولى من ميدونستم كاره اوناس، ميدونستم اون كشتشون"
گونه هامو با پشت دستم پاك كردم و به هرى نگاه كردم، توى چشماش احساسات غير قابل خوندنى بوددستمو گذاشتم روى گونش و صورتشو به صورتم نزديك كردم. چشماش، حاظرم قسم بخورم جادوييه
بدون فكر كردن لبامو گذاشتم روى و تا جايى كه ميشد أز طعم لباش لذت بردم؛ طعم نعنا و سيگار
زبونامون به خوبى باهم ميرقصيدن، انگار لبامون براى هم ساخته شدن، نه جيك نه سيدنى نه هيچكس ديگه.
بعد أز چند دقيقه هرى بوسه رو قطع كرد و توى چشمام نگاه كرد
"كيا توى تصادف مردن؟""مادر و پدرم،خواهرم"
—————————————-
خبببببب نظر؟-.- بگيد انرژى بگيرمممم:)