نميدونستم چه احساسى داشته باشم، انگار همه احساساتم قاطى شده بود. اعصبانى بودم؟ ناراحت بودم؟ شك شده بودم؟ نميدونم. حتى نميتونستم تكون بخورم از جام. انگار بدنم بى حس شده بود.
چجورى هرى ميتونه انقدر راحت براى دو روز با من وقت بگذرونه بعد سيدنى رو ببوسه؟ تا چه حد بايد عوضى باشى كه اينكارو بكنى؟
"هرى! بسه مگه اتاق ندارين!" ليام بلند داد زد و خنديد. هرى لباشو از روى لباى سيدنى برداشت و لبخندى بهش زد. ولى وقتى سرشو طرف من چرخند انگار يادش افتاد كه چيكار كرده و اون دو روز رو با كى گذرونده توى خونش.
"من ب-بايد برم" اروم زمزمه كردم و به سمت در دوويدم. ميدونم دارم مثل بچه ها رفتار ميكنم ولى ديگه نميخوام هرى رو ببينم، اين دومين باره كه هرى داره منو به گريه دار مياره.
"كيل!" هرى بلند داد زد، لعنتى ميدونستم مياد دنبالم. نفس عميقى كشيدم و چرخيدم تا هرى رو ببينم
"چيه هرى؟ چيه! الان چى ميخواى بگى؟ ميخواى بگى متاسفى؟ اشتباه بود؟! يا ميخواى بگى تو نبايد با من وقت ميگذروندى!؟" بلند داد زدم.
ميدونم الان تمام گنگ از داخل خونه دارن نگامون ميكنن ولى برام مهم نيست، اينا احتمالا از اين چيزا زياد ديدن. به هر حال هرى دختر زياد مياره خونه.
"كيل قسم ميخور-" "هرى! نميفهمى من نميخوام تو زندگيم باشى! تو خودت ميدونى دارى چيكار ميكنى؟ منو تو دو روز تمام پيشه هم بوديم! تو منى يجورى ميبوسيدى انگار تو فقط ماله منى! گذاشتى من باور كنم كه تو-"
دستمو بالا اوردم و بهش اشاره كردم "ماله منى، ولى نه تو رفتى و سيدنى رو بوسيدى!" دستامو توى هوا انداختم و نفس هاى عميق كشيدم.
الان ديگه ميدونم ديگه با هرى همچى تموم شده. ديگه هرى منو نميبوسه. ديگه موقع خواب دستاشو دورم حلقه نميكنه و سرشو نميزاره روى گردنم.
"متاسفم" هرى اروم زمزمه كرد. سرمو اوردم بالا تا بهش نگاه كنم ولى اون به من نگاه نكرد. چشماش روى زمين قفل شده بودن
نفس عميقى كشيدم و دستامو دوره خودم حلقه كردم "هرى، مرسى كه منو توى اين دو روز تحمل كردى، مرسى كه اون شب كنارم بودى با اينكه خودت باعث شدى اونجورى بشه. ولى فكر كنم اينجا آخرشه. ببخشيد."
چرخيدم و به سمت خيابون اصلى رفتم. هنوز دارم با خودم فكر ميكنم. كاره درستى كردم؟ واقعًا هرى رو نداشتن تو زندگيم به نفعمه؟ نميدونم.
هرى اونقدرم نبايد مهم باشه، منو هرى فقط ١ هفتس همو ميشناسيم پس اونقدر نبايد سخت باشه نبودش.