"چى"
هرى تكرار كرد، انگار ميخواست مطمئن بشه درست شنيده
"اونا-أو-نارو كشتن هرى! همش بخاطره من بود!" داشتم حق حق ميزدم، تمام احساساتى كه تمام اين سالها نگه داشتم تو خودم رو خابى كردم. دستمو دور گردن هرى حلقه كردم و محكم تر بغلش كردم. انگار بودنه باهاش بهم آرامش ميده.
"كِى من واقعا متاسفم برات، ايكاش ميتونستم كمكت كنم. ايكاش ميتونستم تمام درداتو از بين ببرم" هرى تو گوشم زمزمه كرد.
نه هرى نميتونى از بين ببرى اين دردو. من سال هاست گيرش افتادم و نميتونم از شرش خلاص بشم. همش تقصير منه كه اونا مردن.
"ميشه چند روز بياى پيشه من؟" حرف هرى منو شوكه كرد، با چشماى گرد بهش زل زدم، هرى سرشو تكون داد و ادامه داد
"ميدونم احمقانس ولم لطفا، من ميخوام ازت نگه دارى كنم، ميخوام كنارت باشم كِى، قول ميدم حالت بهتر ميشه."
لبخنده روى لباش منو آب ميكنه. منو ميترسونه. هرى استايلز، پسرى كه هيچوقت با كسى بيرون نميشه، ميخواد من پيشش بمونم براى چند روز؟
"نميدونم.." آروم زمرمه كردم، آه عميقى كشيدم و از روى پاش بلند شدم و رفتم جلوى آينه توى دستشويى. لباسمو بالا زدم و به زخم هاى روى شكمم خيره شدم. آخرين بارى كه به يكى اعتماد كردم اين اتفاق افتاد. نميخوام تكرار بشه. يهو دوتا دست روى كمرم احساس كردم. هرى سرشو گذاشت روى گردنم و شروع كرد به گذاشتن بوسه هاى كوچولو.
"نگران نباش چيزيت نميشه، بهت قول ميدم ازت مراقبت كنم، مثه يه پرنسس" ميتونسم پوزخندشو روى گردنم احساس كنم، موهاى فرفريش كه ميخورد به گردنم.
"چرا من؟" بدون فكر كردن حرفى كه توى ذهنم بود رو زدم.
"چرا تو؟" هرى ابروشو بالا انداخت به نشونه ى گيج شدن، سرى از بغلش بيرون اومدم و رو به روش وايسادم.
"اره هرى،اين همه دختر برى دانشگاه، چرا من؟ چرا؟ من مثه بقيه أسباب بازيات نيستم! نميخوام سره من شرط بندى كنى بعد قلبمو بشكونى!" صدامو كم كم بالا بردم و دستامه تو هوا پرتاب كردم.
"نه، تو فرق دارى. تو برام فرق دارى" منو چرخوند، نگاهم به انعكاس توى آينه بود، هرى نزديك گوشم شد و زمزمه كرد " اوه بيبى، كارايى كه من با تو قراره اينجام بدم نميخوام با هيچكس انجام بدم، ميدونى چرا؟ چون اون كارا فقط با تو لذت دارن"
آروم ازم فاصله گرفت و چرخيد كه بره بيرون از دستشويى.من پشته سرش رفتم بيرون و روى تخت كنارش نشستم، " باشه" آروم گفتم.
"باشه چى؟" هرى چرخيد و به من نگاه كرد. " باشه ميام پيشت ميمونم، ولى براى چند روز فقط"
————————-
"رسيديم" هرى گفت و از ماشين پياده شد. من هم پياده شدم و دنبالش رفتم. وقتى هرى در و باز كرد، من بلند نفسم رو تويه سينم حبس كردم؛ خونش خيلى خوشگل بود. مبل هاى طوسى با فرش مخملى سفيد و ديوارهاى خاكسترى ست بودن. از آدمى مثه هرى همچين خونه اى بعيده. واو.
"دوسش دارى؟" هرى چرخيد و با لبخند نگام كرد؛ سرمو تند تند تكون دادم و لبخند زدم.
"ميشه اتاقمو بهم نشون بدى؟" از هرى آروم پرسيدم. هرى بجاى حرف زدن دستمو گرفت و منو به طبقه بالا بود، دره اتاقو باز كرد
"واو" اتاق يك تخت كينگ داشت و ديوار ها رنگ آبى تيره بودن.
"هرى اينجا كه-"" اتاق منه، اره كِى، تو شبا پيشه من ميخوابى، من كنارتم. چون قول دادم." هرى لبخند زد و چال هاش رو به نمايش گذشت.من ميخواستم اعتراض كنم وقتى هرى گفت "نه، نميتونى نه بگى" براى همين هم بدون حرف شروع به چيدن وسايلم كردم.
بعد از چند دقيقه، لباسمو عوض كردم و رفتم تو آشپزخونه كنار هرى نشستم.
"خب لاو؟، اينجا فقط منو تو و اين خونه ايم. از كجا شروع كنيم؟"
———————————
هههههههه ببينيد كى برگشتهههه، ميدونم نبودم چندوقته ولى قول ميدم بيشتر آپديت كنمممممم. نظرتونو راجع به چپتر بگينننن لايك هم يادتون نره:))