د.ا.د هری
من بعد از اینکه بهشون ناهار دادم رفتم دنبال آروبلا تا منتظر نمونه
مثل اینکه به موقع رفته بودم اون همون لحظه با یه پسر بیرون اومد اون زین بود؟ من از ماشین پیاده شدم
آروبلا "سلام هری چه زود اومدی"
هری"تو باید زین باشی" من دستمو جلو آوردم اون بهم دست داد
زین"آره و تو هم باید هری معروف باشی"
آروبلا"زین قسم میخورم اگه چیزی گفتی میزنم توی دهنت" زین خندید
زین"امیدوارم خوشبخت بشین"
آروبلا "زینننن" اون محکم زد توی بازوی زین
هری"چه خبره؟"
آروبلا "اون فکر میکنه تو نیمه گمشده منی"
من خندیدم
هری"baby I'm perfect for you"
آروبلا"شما ها باهم دست به یکیم کردین ؟ من میخوام برم خونه شماره زینو بهت میدم هری اون موقع میتونین باهم حسابی پشت سر من نقشه بکشین" آروبلا سمت ماشین رفت
هری"فقط یکی از آهنگام بود" من داد زدم
زین"عصبانی کردنش واقعا لذت بخشه ولی حواست باشه زیاده روی نکنی"
هری"باشه نصیحت خیلی خوبی بود حتما بهش عمل میکنم" و من رفتم سمت ماشین اون دست به سینه بود
"قسم میخورم فقط یه آهنگ بود" من گفتم در حالی که داشتم میخندیدم
"باشه"
"قهری؟" من با یه وزن خاصی گفتم
و خندید
"نه نیستم... ولی تلافی میکنم"
"باشه" من خندیدم آخه این موجود چجوری میخواد تلافی کنه اون حتی فکر نمیکنم تا حالا یه مورچه کشته باشه
د.ا.د آروبلا
من حتی نمی دونم چجوری تلافی کنم ولی تمام تلاشمو میکنم که بدجنس و ظالم باشم
ما رسیدیم خونه
همه چیز خوب بود من ناهار درست کردم پاستا با سس قارچ و خامه زیاد
"این یکم سنگینه"
"ببخشید من با خامه زیاد دوست دارم دفعه بعد برات خامه نمی ریزم اگه خواستی خودت بزن "
"ممنون ولی جدی میگم خیلی خوشمزست"
"خواهش میکنم هروقت بخوای برات درست میکنم" من یه چیزی به ذهنم رسید حدس میزنم که باید بهش بگم
"ببین هری میخواستم بگم که ببین من برام مهم نیست ولی من نمی خوام تو ناراحت باشی من میخوام بگم که ...
اگه دختری هست توی زندگیت من نمی خوام به خاطر من ازش جداشی برو باهاش باش این جوری حداقل یکی از ماها خوشحاله و من تا بتونم جواب رسانه هارو میدم"
"راستش یه دختری هست"
"واقعا چه شکلیه؟"
"راستش خوشگله و هنوز هیچ اتفاقی بینمون نیفتاده"
"اون میدونه تو متاهلی؟"
"آره و به خاطر همین داره ازم دوری میکنه"
"من میدونم تو بالاخره میتونی دختره رو به دام بندازی" هری خندید
"باشه... باشه"
"جدی میگم تو از همون مردایی که میتونن همه رو عاشق خودشون کنن
Becuse you have James Dean daydream look in your eye"
"پس از نظر زین من نیمه گمشدتم؟"
"آره چون من از پسرای بد بوی با چشای رنگی و ماشین کلاسیک و مشکی"
"من همونیم که میخوای" هری با مسخرگی گفت آروبلا خندید
"خب خصوصیتای نیمه گمشده ی تو چیه؟"
"آآمم راستش هیچ خصوصیت خاصی براش در نظر نگرفتم فقط منتظر اینم که یکیو پیدا کنم که درکم کنه نه اینکه مثل من باشه نه ولی خب نمی خوام فقط یه رابطه باشه من بیشتر میخوام"
"و اون دختره همونیه که میخوای؟"
"آره فکر کنم" نمی دونم چرا ولی هم براش خوشحالم هم یجورایی ناراحتم من هیچ وقت به پسرا اجازه نمیدادم وارد حریمم شه
"میخوام ببینم اون دخترو"
"باشه نشونت میدم"من واقعا میخوام ببیمنش این دختر باید بی نقص باشه
اون ظرفا رو برداشت و گذاشت توی ظرف شویی ما رفتیم طبقه بالا میتونستم حدس بزنم از لباسا و حوله هایی که برمیداره دوباره میخواد بره حموم ولی نه من این دفعه نمیزارم
من رفتم طبقه پایین خب یکم سس تند ریختم روی دستم و یه ظرف از بالای سرم انداختم پایین
"آآآآخخخخ" من پیتونستم صدای سریع پاهاشو بشنوم که داره میآد پایین
"خدای من حالت خوبه؟"
"خواستم اینارو جمع کنم ولی میبینی چه بلایی سر خودم آوردم؟"
"تو برو من اینا رو جمع میکنم" من آروم رفتم طبقه بالا و وسایل حمومو برداشتم و رفتم توی حموم لباسامو در آوردم سس روی دستمو خوردم انتقام واقعا مزه ی شیرینی داره
"آروبلاااا" این اولین باری بود که صداش میکرد و آروبلا این رو دوست داشن
"#انتقام عزیزم"
"باشه هرچی تو بگی" آروبلا دور خودش حوله پیچید
"بیا یه معامله بکنیم تو از وان خوشت میاد تو از وانت استفاده کن منم از دوش استفاده میکنم اینجوری هر دوتامون هم کنار میایم و اینکه در حمومو هیچ وقت بسته نمیشه و چون من واقعا نمی خوام لخت ببینمت"
"باشه اینم یه قانون جدید"
"باشه بیا تو"
من رفتم توی جعبه ی شیشه ای و دوسش داشتم که نمی تونستم درست از پشت شیشه ببینمش ولی میتونستم تشخیص بدم داره چیکار میکنه و برای اینکه نخوام لخت تصورش کنم سرمو برگردوندم
"مامانم داره ازدواج میکنه"
"اوه این عالیه به هرحال همه دوست دارن از شر بابات راحت شن البته بهت بر نخوره"
"نه بابا به من که بر نمی خوره برای مامانم خیلی خوشحالم اون کسی که دوسش داره رو پیدا کردو باهاش ازدواج کرد اما ما؟"
"همه چیز قرار نیست اون طوری که میخوایم باشه اگه اینجورق بود زندگی یکنواخت میشد و آدما برای چیزی تلاش نمی کردن همه چیز خوب بود دیگه برای هیچی تلاش نمیکردن"
"تو نویسنده یا هم چین چیزی نیستی" خندیدم
"نه ولی آهنگ می نویسم گاراژو تبدیل کردم به یه جورایی استودیو البته تو کلیدشو نداری"
"من هرچی سعی کردم ماشینمو توش پارک کنم نشد پس کار تو بود"
"یوپ"
"میخوای بعد از حموم یه سری بزنیم"
"باشه آره آره منم یه آهنگ نوشتم ولی نمی دونم باید چه موسیقی روش بیارم کمکم میکنی؟"
"آره کمکت میکنم تو نمی خوای برای مامانت آهگ بخونی؟"
"نمی دونم راستش"
"صدات بده؟"
"Just stop your crying it's sign of the times we gotta get away from here
Stop your crying baby it will be alright they told me that the end is near we gotta get away from here"
اون خوند آره صداش خوب بود عوضی خیلی خوب بود
"فکر میکنم بتونی توی عروسیشون بخونی"
"یعنی میگی صدام خوبه؟" من میتونستم خنده رو توی صداش بشنوم خودمم خندم گرفت
"آره بد نیست ...کی عروسیه؟ من باید لباس بگیرم"
"فردا نه پس فردا"
"داری الان بهم میگی؟"
"فردا تعطیله اگه بخوای کل فردا رو میتونیم بگردیم منم هیچی نگرفتم"
"نه تو آماده ای نه من لعنتی" من سریع خودمو شستم و حوله دور خودم پیچیدم و اومدم بیرون
"سریع باش یه ربع دیگه بیا بیرون باید بریم فروشگاه من واقعا نمی خوام توی عروسی مامانت بد به نظر بیام" اون با تعجب نگام میکرد
" منظورم اینه که خب با اینکه من عروس واقعیش نیستم ولی خب دلم نمی خواد توی روز خوشحالیش ناراحت بشه"
من رفتم بیرون و سریع لباسمو عوض کردم اون اومد بیرون
"هری میشه سریع باشی؟"
من موهامو بالا بستم
و یه پیراهن گل گلی پوشیدمش آره تیپ تابستونی مورد علاقم با بوت فهوای کمرنگم صبر کن من الان جلوش لباسمو عوض کردم؟ من جلوش فقط با لباس زیر بودم؟
فکر کنم آره بودم...آره بودم
من رفتم پایین و سعی کردم به روی خودم نیارم و با گوشیم ور رفتم هری یه کت لی دستش بود
"دفعه ی قبل که با این پوشیدیش خیلی بهت میومد گفتم شاید جا گذاشتیش"
"آره ممنون" من دروغ گفتم کاملا حواسم بود که کت نپوشیدم مهم نیست دروغ بزرگی نگفتم
VOUS LISEZ
White Pages(H.S)
Fanfictionخاطرات براش مفهومی نداشت همه چیز پاک شده بود شروع جدید نبود اون تازه داشت خوشبخت میشد دقیقا مثل کتابی که از وسط شروع شده بدون مقدمه بدون جزئیات بدون اسم انتظار چه پایانی رو داشت وقتی حتی شروعش معلوم نبود؟