من در حال حرف زدن با جما بودم ما راه میرفتیم قدم زدیم و خندیدم اون واقعا دوست خوبیه
من صدای هری رو بالای سن شنیدم ک حدس زدم میخواد اجرا کنه
"اینو برای دختری می خونم که تازگیا جاشو توی قلبم باز کرده" هری اینو گفت و من از جما معذرت خواهی کردم و رفتم توی اون خونه شاید باید یکم تنها باشم اون لعنتی جلوی چشم من داره برای عشقش میخونه به من چه؟ من چم شده
"Sweet creature... when I'm out of road
You bring me home...I know we started two hearts in one it's heard when we argue
we both stubborn I know..."
سرمو به دیوار تکیه دادم برای سومین بار گریه کردم اون آهنگارو داره برای یکی دیگه می خونه و من اونا رو میشنوم و من هرلحظه بیشتر از دفعه قبل بهش نیاز پیدا میکنم
نفسم بند اومده گریه هام صدا ندارم فقط صدای افتادنشونو روی زمین میشنوم یکی در زد
"بله؟"
"آروبلا حالت خوبه جما بهم گفت اینجایی" هری بود آره خودش بود
"آره دنبال رژم میگردم اینجا گمش کردم" دروغ دروغ و بازهم دروغ و دروغ بیشتر صدای گرفتم داره همه چیزو لو میده
"میشه درو باز کنی"
"نه برو لطفا برو میخوام تنها باشم"
"مطمئنی حالت خوبه"
"آره آره من عالیم فقط تنهام بزار" من داد زدم از صدام بغض و فریادو میشنیدم
دارم دروغ میگم من اونو میخوام و دارم از خودم میرونمش اینم دروغه چیزی رو بگی که از ته دلت نمیخوایش
احساس میکنم دارم خفه میشم مثل یه کرم ابریشم دور خودم پینه بستم و قراره توش بمیرم
من خودمو جمع و جور کردم باید نزدیک پریودم باشه
وگرنه من در حالت عادی اینقدر گریه نمیکنم
به صورتم آب زدم البته مواظب هم بودم که رژم خراب نشه
و با دستمال صورتمو خشک کردم یکم پوستم بهتر شد
من یه لبخند مصنوعی تحویل خودم دادم
و درو باز کردم هری دم در بود من سعی کردم نادیده بگیرمش
اون بازومو گرفت
"کاری نکن که دروغات خفت کنن" اون بهم گفت و من بازومو کشیدم
"طوری رفتار نکن که ازم خوشت میاد یا برات مهمم واقعا خیلی خوب بلدی تظاهر کنی"
"من بهت اهمیت میدم"
"پس نده"
"تو حتی نمیزاری من حرف بزنم"
"حرف زدن چیزیو تغییر نمیده کلمات ...فقط آدمو آزار میدن"
"داری فرار میکنی...داری دوباره فرار میکنی بس کن فکر میکنی من خسته نشدم فکر کردی من نمی تونم فرار کنم؟"
"نه تو خسته نشدی من خسته شدم من تمام عمرم اینکارو کردم برام هم مهم نیست که درسته یاغلطه من فرار میکنم فکر کردی به خاطر تو عوض میشم؟؟؟به خاطر حرف آدمی که من برای اولین بار توی عروسیم دیدم؟ تو کی هستی من حتی خودمم نمیشناسم من به خودمم اعتماد ندارم
از من انتظاری داری؟"
"حرفات تموم شد؟" من نفس نفس میزدم اون به من طوری نگاه کرد که هیچ اتفاقی نیفتاده بود
"میخوای بریم خونه؟"
"نه تو باید بمونی این عروسی مامانته و منم آدم چندشیم پس دوباره فرار میکنم"شونه هامو انداختم بالا دیگه باهاش دعوا نمیکردم
"اگه ازت بخوام که بمونی چی؟"
"خداحافظ هری... خوش بگذره" من رفتم بیرون
"آروبلا"من برگشتم و اون خیلی نزدیکم شده بود اون بغلم کرد این حرکتش واقعا غیر قابل پیش بینی بود
"بیا مست کنیم" حتی این حرفشم غیر قابل پیش بینی بود شاید منم از فرار کردن خسته شدم
"نه یکیمون باید سالم بمونه چون دفعه قبل نوبت تو بود الان نوبت منه" ما رفتیم من چند تا شات پشت سر هم خوردم اون دلیل اینکه اینقدر ناراحتمو میپرسه درصورتی که دلیلش خودشه من چی باید بهش بگم؟ دستم روی میز بود و سرم هم روی دستم از فاصله ی خیلی کم به اون لیوان کوچیک نگاه میکردم
من فقط مست شده بودم ولی فراموش نکرده بودم دستمو دور لبه لیوان کوچیک میچرخوندم هری کنارم بود دلیل مستیم... اشکام کنارم نشسته بود
"میدونی هری دنیا مثل لبه ی این شیشست یا می افتی توش و غرق میشه یا می افتی اونور و گردنت میشکنه و از درد میمیری کسی نجاتت نمیده کسی صداتو نمیشنوه " من صداتو شنیدم" من سرمو برگردوندم سمتش سرم هنوز روی دستم بود
"نه نشنیدی چون من الان روی لبه ام " انگشتمو کردم توی لیوان و انگشتم خیس شد
"حالا افتادم" اون دستمو از لیوان بیرون آورد
"من شنا میکنم و نجاتت میدم"
"حتی اگه قرار شه بین من و اون دختره یکیمونو انتخاب کنی؟"
"تو از آب میترسی تورو نجات میدم" اون گفت منو نجات میده؟ من چند ثانیه بهش خیره شدم ولی سرمو بر گردوندمو به دور و برم نگاه کردم
عروسی خیلی خلوت بود آنه از آخرین مهمونا خداحافظی کرد
"ازت یه چیزی میخوام... میخوام که همون آهنگی رو که توی عروسی خوندی رو برام بخون"
اون خواست بلند شه من دستشو گرفتم احتمالا میخواست بره روی سن
"نه همینجا بخون طوری که کس دیگه ای نشنوه فقط من بشنوم بزار فکر کنم برای منه... نه از طرف تو البته از طرف یکی دیگه" مستم و هنوز دروغ میگم
"Sweet creature
Had another talk about where it's going wrong
But we're still young
We don't know where we're going
But we know where we belong
And oh we started
Two hearts in one home
It's hard when we argue
We're both stubborn
I know, but oh
Sweet creature, sweet creature
Wherever I go, you bring me home
Sweet creature, sweet creature
When I run out of road, you bring me home
Sweet creature
We're running through the garden
Oh, where nothing bothered us
But we're still young
I always think about you and how we don't speak enough
And oh we started
Two hearts in one home
I know, it's hard when we argue
We're both stubborn
I know, "
من باهاش خوندم
"But oh sweet creature sweet creature where ever I go you bring me home
sweet creature sweet creature... when I'm out of road You bring me home"
"Woooh wooh wooh wooh"
( در واقعیت این توی آهنگ هست هری خودش این صدا هارو درمیاره ولی اینجا ایدشو دختره میده)
من خوندم از خودم درآوردم نمی دونم هیچ ایده ای نداشتم
اون لبخند زده بود
اون دستشو گذاشت پشتم و آروم نوازشم میکرد
"باید بریم"
"هری من مامانتو خیلی دوست دارم"
"آره اونم خیلی ازت خوشش میاد"
"ولی مطمئن باش منو به عنوان عروسش اصلا دوست نداره" اون زیر بغلمو گرفت همین طور زیر زانومو دیگه راحت میتونستم توی بغلش بخوابم
"کیفم کو هری؟" اون ایستاد
"ها؟"
"کیفم"
"روی پاهاته" اون به راه رفتن ادامه داد
من بند کیفم روی شونم بود
"خوبه خوبه بزار فقط اشکام اونجا بمونن"
"اگه اشکات تموم شد برات میارمشون" من نگاهش کردم و احتمالا احماقانه ترین لبخندمو تحویلش دادم چون اونم خندید
"لطف میکنی"
"من متاسفم من زیاده روی کردم من نباید باهات دعوا میکردم"
"اشکالی نداره من حتی دعواهاتو دوست دارم" من بین خواب و بیداری گفتم بیشتر از اون چیزی یادم نمیاد
د.ا.د هری
مست اون حتی از مست منم بانمک تره من لباسشو درآوردم آره خب من تقریبا بدنشو دیدم البته با لباس زیر فکر نمیکنم مشکلی داشته باشه من یکی از تیشرتاشو با شلوارک تنش کردم میخواستم کاملا راحت باشه
YOU ARE READING
White Pages(H.S)
Fanfictionخاطرات براش مفهومی نداشت همه چیز پاک شده بود شروع جدید نبود اون تازه داشت خوشبخت میشد دقیقا مثل کتابی که از وسط شروع شده بدون مقدمه بدون جزئیات بدون اسم انتظار چه پایانی رو داشت وقتی حتی شروعش معلوم نبود؟