-اوپا!!!! چرا اینجوری میکنی اخه؟ فایده اش چیه که با دعوا تمومش کنیم؟
چانیول نفس عمیقی کشید و گوشی رو برای چند ثانیه از گوشش فاصله داد. واقعا معجزه بود که تا حالا تونسته بود خودداری کنه و تک تک فحش هایی رو که تو سرش داشتن پشت هم ردیف میشدن داد نزنه.
هنوز صدای جیغ جیغای رو اعصاب مینجی از سمت دیگه خط میومد و چان کم کم داشت حس میکرد یه جمله دیگه بشنوه گوشاش به خونریزی میافته.
-خفه میشی حرف بزنم یا نه؟
اخر نتونست طاقت بیاره و تقریبا تو گوشی داد زد.
مینجی بلافاصله ساکت شد و چان نفس خسته ای بیرون داد.
-کی گفته من میخوام دعوا کنم؟ کاش حداقل ارزش دعوا داشتی،دلم نمیسوخت! من فقط گفتم توقع نداشته باش اشغال هایی که تو خونه من داری رو برات نگه دارم! همین که برسم خونه همشون جلوی دران!
-اوپــــا!!!!
مینجی با ناراحتی ناله کرد و چان یه بار دیگه-برای بار تقریبا دوهزارم تو فقط امروز- از خودش پرسید که چی باعث شد با این دختره دوست شه! صداش همیشه انقدر رو اعصاب بود یا امروز یهو رو اعصاب شد؟
مینجی داشت راجب اینکه کفشاش چقدر براش عزیزن و چقدر پول پاشون داده زوزه میکشید و چان ذره ای براش اهمیت نداشت چی میگه. دکمه اسانسور رو زد و صبر کرد شر و ورای مینجی تموم شه.
-حرفات تموم شد عزیزم؟
با ملایمت پرسید.
مینجی که از تغییر لحن یهویی چان شوکه شده بود من منی کرد.
-ا...اره...
-وقتی داشتی میرفتی زیر اون پسره باید فکر اینکه کفشات چقدر برات عزیزه رو میکردی عزیزدلم! به من وفادار نبودی به کفشت وفادار میموندی! شب خوش!
منتظر نموند جیغ بعدی مینجی رو بشنوه و گوشی رو قطع کرد و بعد هم خاموشش کرد.
با خستگی تکیه اش رو داد به دیوار اسانسور و به جلوی پاش خیره شد.
شمارش رابطه های خراب شده اش از دستش در رفته بود! یا بهش خیانت میکردن یا ازش خسته میشدن و هرکی که از زندگی ایش خارج میشد چان رو تا ماه های اتی با این سوال که "این بار کجای کار رو اشتباه رفتم ؟" تنها میذاشت.
به نظر خودش در حد خودش خوش قیافه بود. درسته خرپول نبود اما به اندازه کافی درمیاورد...ادم سردی نبود و تازه خیلی هم گرم و مهربون بود و تا حالا یه بار هم تو رابطه ای خیانت نکرده بود.
اما درست عین طلسم شده ها رابطه هاش بیشتر از دوماه طول نمیکشید. بلندترین اشون شده بود همین اخری که امروز تازه میشد دو ماه و پنج روز و چان از طریق دوست مشترکی که به مینجی معرفی اش کرده بود فهمیده بود داره بهش خیانت میشه.
YOU ARE READING
My little Miracle🐶 [ Book #1 of Miracle series☄ ]
Fantasyچانیول پسر جوونیه که تو روابط عشقیش همیشه بدشانسه و زندگیش توی رابطه های شکست خورده و یه اپارتمان خالی خلاصه میشه... تنها نقطه روشن زندگی چانیول سگ کوچولوش بیکن ئه که همیشه با ذوق منتظرشه... و یه روز یه معجزه اتفاق میوفته وقتی چانیول چشماش رو باز می...