-کیونگسو داره بهم اشپزی یاد میده!
چشمای چان با شنیدن این جمله گشاد شد.
-چی؟چرا؟؟؟؟ بک مراقب باش!
چنان بلند داد زد که کیونگ هم صدای دادش رو از پشت گوشی شنید.
-نگران نباش بلایی سر عروسک کوچولوت نمیاد چان!
چان یه ذره رنگ به رنگ شد.
-منظورم این نبود...بهرحال مراقب باش بکی...
-مراقبم مستر...
چان ضربه ای به سرش زد که پشت بندش صدای عق زدن کیونگ از اون طرف خط شد.
-بک از اشپزخونه برو بیرون حرف بزنیم...
-مگه میخواین چی بگین که تو اشپزخونه نمیشه؟
صدای کیونگ دوباره اومد و چان میتونست نیش بازش رو تصور کنه.
تو این دو هفته گذشته انقدر صمیمی شده بودن که از تصور خود چان هم خارج بود.
کای و کیونگ واقعا خونگرم و مهربون بودن و مهم ترین بخشش هم این بود که اصلا بخاطر رفتارای بک از خودشون واکنش نشون نمیدادن.
احتمالا پیش خودشون فکر کرده بودن بک بیماری ای چیزی داره و چان با اینکه راضی نبود راجب بکهیونش همچین قضاوتی شه اما همین که باهاش مهربون بودن براش کافی بود.
-اومدی بیرون؟
-اوهوم...
چان نفس راحتی کشید. گوشای اون کیونگسو زیادی تیز بود و چان هم بی اراده وقتی با بک حرف میزد لحنش زیادی مهربون میشد و بک هم با لوس بازی هاش کمکی به قضیه نمیکرد.
-حالت خوبه؟
-اوهوم...
-چرا فقط اوهوم اوهوم میکنی هی؟ حرف بزن...
بک لبه مبل نشست و مکثی کرد.
-بکهیون...امم...یعنی من یه چیزی فهمیدم...
-چی فهمیدی عزیزم؟
لحن پر تردید بک نگرانش کرده بود.
-اینکه منظور مستر از رابطه های مختلف چی بود...
بک زیر لب گفت و چان تکونی روی صندلی اش خورد.
-چی؟ از کجا فهمیدی؟
-کیونگی برام گفت!
چان روی صندلی اش صافتر شد. نکنه کیونگ چیزی گفته بود که بک رو ترسونده باشه؟
-چی شد که راجب همچین موضوعی حرف زدین؟
-بکهیون بهش گفت که اون و جونگینی خیلی با هم قشنگ به نظر میان...اونم گفت زوج ما هم کیوته...بعد من گفتم زوج چیه...بعد اونم گفت چطوری وقتی نمیدونم زوج چیه با چانیول رابطه دارم...بعد بکهیون گیج شد چی بگه...بعد کیونگی پرسید که بکهیون چه حسی به چانی داره...بعد بکهیون...نه من...من گفتم که مستر رو دوست دارم...بعد اون گفت دوست داشتن مدلای مختلف داره و بکهیون باز گیج شد...بعد کیونگی بهم گفت که اگه قلبم وقتی مستر پیشمه تندتندمیزنه یعنی عاشقشم...اما اگه فقط در حد اینه که میخوام باهاش گاهی وقت ها وقت بگذرونم یعنی ازش خوشم میاد...گفت ادم ها میتونن از خیلی ها خوششون بیاد اما فقط میتونن عاشق یه نفر باشن...و گفت عشق خیلی سخته...گفت اون و جونگینی هم عاشق همن...بعد به من گفت حالا میدونم چه حسی به مستر دارم یا نه...
YOU ARE READING
My little Miracle🐶 [ Book #1 of Miracle series☄ ]
Fantasyچانیول پسر جوونیه که تو روابط عشقیش همیشه بدشانسه و زندگیش توی رابطه های شکست خورده و یه اپارتمان خالی خلاصه میشه... تنها نقطه روشن زندگی چانیول سگ کوچولوش بیکن ئه که همیشه با ذوق منتظرشه... و یه روز یه معجزه اتفاق میوفته وقتی چانیول چشماش رو باز می...