The End

8.4K 1.2K 231
                                    

با حس قرار گرفتن جسم گرمی روی سینه اش خواب سبکش از سرش پرید و لای پلکاش رو باز کرد. با دیدن صورت بک خنده ارومی کرد.

-سرما میخوری که اینجوری...

زیر لب گفت و خواست بلند شه که بک سرش رو روی سینه اش جا به جا کرد و بیشتر بهش چسبید.

چان دستی لای موهاش کشید.

-موهات هنوز خیسه...بذار پاشم حوله بیارم...

بک لباش رو اویزون کرد.

-اتاق که گرمه...نمیخوام...

-لج نکن.

چان با لبخند گفت و اروم بک رو از خودش جدا کرد.یه حوله از کمد برداشت و برگشت روی تخت و با حوصله مشغول خشک کردن موهای بک شد. بک دیگه خودش یاد گرفته بود حموم کنه اگرچه که فقط وقتی حموم میرفت که چان خونه باشه.

همین که حوله رو انداخت روی میله های پشت تخت تا خشک شه بک دوباره چسبید بهش و وادارش کرد دراز بکشه تا خودش بتونه باز روی بدن چان جا خوش کنه.

چان نفس عمیقی کشید و مشغول نوازش موهای بک شد. این کوچولو قصد نداشت تو عذاب دادن چان کوتاه بیاد.

اگرچه که تازگی ها کمتر از قبل خودش رو به چان میچسبوند. فقط شب ها برعکس طول روز رفتار میکرد و چان چون احتمال میداد به خاطر رفتارای دیوونه وار خودش باشه به پر و پاش نمیپیچید.

-مستر؟

بک زیر لب گفت و باعث شد قلب چان تکون کوچیکی بخوره. از وقتی بک کمتر مستر صداش میکرد به شنیدن این کلمه حساس تر شده بود.

-جونم؟

بک سرش رو بالا اورد و بعد چونه اش رو روی سینه چان گذاشت تا بتونه صورتش رو ببینه.

-من تو رو اذیت میکنم؟

ابروهای چان بالا پرید.

-نه! کی همچین حرفی زده...

بک لب هاش رو روی هم فشار داد.

-کیونگ خیلی چیزها بهم یاد داده...

چان اخم کوچیکی کرد. نکنه کیونگ این ایده رو تو سرش انداخته بود که داره چان رو اذیت میکنه؟

-خوب؟

بک لب پایینش رو با حالت بامزه ای تو دهنش جمع کرد.

-بهم گفتش که اگه هنوز درست نفهمیدم رابطه چیه...نباید انقدر بهت بچسبم... چون تو اذیت میشی...بعد هم جونگینی یه عالمه به مستر خندید...منم نفهمیدم چرا...

چان از تصور کای که هربار بک رو اویزونش میدید از خنده تا مرز غش پیش میرفت چند لحظه پوکر شد.

-فقط همین رو گفت؟ نگفت چرا؟

بک دوباره گونه اش رو روی سینه چان گذاشت تا از نگاهش فرار کنه.

My little Miracle🐶 [ Book #1 of Miracle series☄ ]Where stories live. Discover now