بعد از چقدر ناز و ادا و جنگ و جدال چان موفق شده بود بکهیون رو راضی کنه که تنهایی بره حموم و چنان واسه این کار به خودش افتخار میکرد که توقع داشت هر لحظه یکی با یه حلقه گل پیداش شه و ازش تجلیل کنه.
بک بهانه هایی از قبیل اینکه میترسه تو وان خفه شه...اگه شامپو کورش کنه و کسی نباشه چی...اگه اب داغ بریزه روش چی...و مزخرفاتی از این قبیل اورده بود و چان همه رو توجیه کرده بود.
البته زیاد هم نتونسته بود شرایط رو به نفع خودش پیش ببره! به همین علت بود که الان گوشه حموم پشت به وان نشسته بود و خدا رو شکر میکرد که مدت ها پیش برای حمومش پرده خریده!
بکهیون حاضر نشده بود تنهایی تو اونجا بمونه و فقط در حد تنهایی انجام دادن کارها رضایت داده بود...همینم پیشرفت زیادی بود!
-مستر...
-دیگه چیه؟
-چشم بیکن میسوزه!
چان اهی کشید.
-اول اینکه بیکن نه و بکهیون...دوم اینکه برات مگه توضیح ندادم باید وقتی این اتفاق افتاد چیکار کنی؟ نباید چشمات رو باز میکردی!
-بیکن هول کرده بود...ببخشید...
-اب بریز کف دستت و توش پلک بزن!
چان مختصر توضیح داد.
بکهیون دیگه چیزی نگفت و چند لحظه بعد چان خودش به حرف اومد.
-خوب شد چشمت؟
-هنوز میسوزه...اما کمتر...
-خوبه!
دوباره فضای حموم ساکت شد و فقط صدای شرشر اب میومد.
-همه چی مرتبه؟
چان دوباره بعد چند دقیقه پرسید.
-بله مستر...فقط بیکن خسته شده...حموم کردن خیلی سخته!
چان خندید.
-نه خیلی هم اسونه فقط تو فس فس میکنی...
-فس فس یعنی چی؟
چان هوف کشید.
نمیدونست چرا بکهیون بعضی حرفها رو بلده و بعضی ها رو نه. درست مثل یه بچه کوچیک بود!
اما از وقتی که سگ کوچیکش تبدیل به ادم شده بود چان دیگه سعی نمیکرد دنبال علت خیلی چیزها باشه!
-یعنی اروم کار میکنی...تموم نشد؟
-نه...اما حوصله بیکن سر رفته و میخواد بیاد بیرون!
چان خندید.
-حالا این همه طولش دادی تمیز شدی یا نه؟
-نمیدونم...
-یعنی چی نمیدونی؟
-مستر باید بیکن رو بو کنه و بگه تمیز شده یا نه! من از کجا بدونم!
YOU ARE READING
My little Miracle🐶 [ Book #1 of Miracle series☄ ]
Fantasyچانیول پسر جوونیه که تو روابط عشقیش همیشه بدشانسه و زندگیش توی رابطه های شکست خورده و یه اپارتمان خالی خلاصه میشه... تنها نقطه روشن زندگی چانیول سگ کوچولوش بیکن ئه که همیشه با ذوق منتظرشه... و یه روز یه معجزه اتفاق میوفته وقتی چانیول چشماش رو باز می...