part2

215 30 0
                                    

«kingdom»

هری واقعا نتیجه رو نمی دونست و این باعث سر دردش می شد.

در تمام دوران کودکی و نوجوانی هری رویای پادشاهی را در سر می پرورانید اما بزرگ ترین موانع او برای بزرگ ترین آرزوی خود دو برادر ناتنی اش از معشوقه خاص پادشاه بودند.

ریچارد با بیست و نه سال سن بهترین گزینه برای ولیعهدی محسوب می شد و این مسئله مورد قبول تمامی درباریان بود.

به همین علت در زمان ولیعهدی شاهزاده فقید دشمنی میان زین و هری کم و کمتر و شعله مهری که از بچگی به هم داشتند روز به روز فزون تر می شد.

با حمله کشور همسایه به انگلستان شاه که از خاندان تئودور ها بود احساس خطر کرد و برای اینکه درس خوبی به متجاوزان داده باشد ریچارد ادوارد استایلز را به جنگ با کشور های متجاوز و ستمگر فرستاد.

جنگ کاتولیگ ها ماه ها طول کشید و در آخر سر ریچارد را در۱۹ آوریل برای شاه فرستادند و تا امروز شاه انگلستان عذا دار پسر شایسته ولایق خود بود و سلطنت بزرگش بی ولیعهد مانده بود.
هری ادوارد ۸سال از ریچادر کوچک تر بود و بیشتر وقت خود را صرف شمشیر زنی و تیر اندازی می کرد.

هری به اندازه زین و شاید بیشتر در تلاش بود توجه پدر را به سمت خود مئطوف کرده و جایگاه ولیعهدی را کسب کند او خوب می دانست این آخرین فرصت او خواهد بود.
.
.
زین از جای خود برخواست و شمشیرش را از روی غلاف لمس کرد.

"ببین لُرد،اون جایگاه مسلماً حق منه،همه می دونند من لیاقت اون جایگاه رو بیشتر از هری دارم،اون دوسال از من کوچک تره و به اندازه من تبهر نداره"
و به سمت جایی که لُرد هرتفور نشسته بود برگشت.

"سروم من هم می دونم شما تا چه اندازه لیاقت و شایستگی برای مقام ولیهدی دارید ولی خودتون بهتر من می دونید کار هایی که شما انجام می دید مورد توجه پادشاه نیستند و اون به اندازه هری به شما اعتماد نداره"

لُرد سکوت کرد و به خود لرزید.

زین با خشم غرید و همزمان شمشیرش را به سمت لُرد نشانه گرفت.

"خاموش باش ابله،تو چطور جرعت می کنه در حضور من این اراجیف رو بگی؟من هر کس که جرعت کنه جایگاه من،حق من رو ازم بگیره زنده نمی زارم چه تو باشی چه برادرم"
لُرد از ترس چند قدم به عقب رفت و با صدایی که سعی می کرد لرزشش را کنترل کند گفت.

"مرا ببخشید شاهزاده جوان.لطفا به من رحم کنید،من چیزی جز حقیقت به شما نگفتم،فقط خواستم چشمتون رو به مسائل دربار باز تر کنم."

زین شمیرش را غلاف کرد .

و سعی کرد بر عصبانیت خود غلبه کند و رفتار مناسب تری انجام دهد.
"برو بیرون لُرد هرتفرد دیگه نمی خوام تو اتاقم ببینمت"

لُرد به حالت دلجویی فاصله خود را با زین کم تر کرد. "مرا عفو کنید بالامقام،شاه هر تصمیمی که بگیرد من بازم طرفدار شما خواهم بود.مطمئن باشید عالیجناب"

زین لبخندی زد.

سمت پنجره بزرگ رفت و با خود فکر کرد که شاه هیچ تصمیمی جز او نمی تواند بگیرد.
برای زین مهم نبود مانع پیش پای اوکیست؟برادرش؟پدرش؟

او را از میان بر می داشت.

همه  می دانستند زین به مراتب خشن تر از هری عمل می کند ولی کسی جرعت انتقاد نداشت.
انتقاد از خانواده سلطنتی یا سیاست های دولت عاقبتی جز مرگ نداشت و تمام کشور به این امر واقف بودند.

وقتی بوی زننده قدرت ب مشام میرسه ،انسان ها انسانیت رو فراموش میکنن همون جور ک زین داشت توی دامی می افتاد ک شاید هیچ وقت دیگه نتونست ازش بیرون بیاد...
شاید داشت برای همیشه تباه میشد...
و قدرت و مقامی ک با خون بدست بیاد فقط  خون های بیشتر رو برای بقا طلب میکنه...
#larry
#kingdom
----—-------------

بعله اینم عز عین پارت جذاب و خشن
حقیقتن تو اینستا زود تر اپ میشه و اینجا هر دوقسمتی ک تو اینستا میزارم ی پارت میشه

لویی هم میاد تو داستان صبر داشته باشید گایز💙💚
دوستون دارم فعلن(:

kingdomHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin