لورن؛
تو باعث میشی چیزهایی که قلبم احساس میکنه رو بخوام لمس کنم.
دارم مینویسم برای تو و این داستان، این حرف ها، این کلمه ها، بارها بازی شدن.
فرق ما چیه؟
ما قراره این داستان رو برای بار هزارم بازی کنیم. خسته کنندست نه؟ این احمقانهست؛
ولی نمیدونم چرا قلبم اینجوری فکر نمیکنه و از تمام این لحظهها لذت می بره و می تپه سریع تر از اونچه که باید.
خیلی خستهام کاش سوالی نپرسی
و بذاری که فقط نگاهت کنم.