9

304 60 8
                                    

من یک آدم غیر اجتماعی نیستم، مثل هر آدم معمولی دیگه چند نفری رو میتونم دوست خودم صدا بزنم. ولی این تنهاییم رو بیشتر بهم یادآوری میکنه. من همیشه خودم رو تنها پیدا میکنم. نمیتونم بفهمم واقعا دوستی‌هام ارزشش رو دارن؟ مشکل منم یا اون‌ها؟

احساس ناامنی میکنم. نمیتونم به کسی اعتماد کنم، به کلمه‌هاشون، به چشم‌هاشون. انگار اینجا جای من نیست ولی این احمقانست دلم نمیخواد فکر کنم که این‌ها تقصیر منه. ولی حقیقتا همه آدم ها تنها نیستن؟

توی لاکرم یک کاغذ پیدا کردم. با دست‌ خط قشنگی نوشته شده بود.

"تو زیبایی"

لبخند زدم. یه دروغ محضه. روی کاغذ اسمی نبود‌. این کلمه‌ها باعث نشدن که من احساس بهتری پیدا کنم. کاغذ رو مچاله کردم و توی کیفم انداختمش.

امروز ملانی و بقیه دوست‌هام میرفتن سینما. من بهونه‌ی درس‌هام رو آوردم و دعوتشون رو رد کردم.  وقت گذروندن با آدم‌ها من رو خیلی خسته میکنه.

روز بعد از کافه‌ تریا چایی سرد گرفتم و به سمت کلاسم می‌رفتم که تو رو دیدم. یک کاغذ آبی رنگ کوچیک، مثل همون دیروزی رو توی لاکرم گذاشتی و رفتی.

"تو واقعا زیبایی ژولیان این رو باور کن."

تیموتی، این اسم تو بود.

تو دروغگوی خوبی هستی.

Lauren.Where stories live. Discover now