"تو ازش می ترسی؟"
"بیشتر از هر چیزی"
"از یه گربه بیشتر از هر چیزی می ترسی؟"
"آهههههه فقط ببرش اونور"
"من ازت عذر میخوام لیو"
"باید بین منو اون یکیو انتخاب کنی"
"باشه هرجور راحتی تیموتی دَر اونجاست"
"تو واقعا اونو ترجیح میدی؟؟"
"حداقل مثل تو غر نمی زنه"
"من غر نمی زنم"
"اوه اوه اینو داشته باش، اینجا که تخت نداره، دستشوییش کثیفه ،من گشنمه من خستم من خوابم میاد"
"خیلی خب این گربهه میتونه بمونه"
" نخیر تو میتونی بمونی اینجا خونه ی اونه"
"فک کنم ما دوتایی مساوی پول گذاشتیم یادم نمیاد این گربه هم پول داده باشه"
"حالا هر چی"
"صبح ساعت چند باید بری؟"
"ساعت......عه"
"خنگ"
"آخه خیلی درگیره خونه بودم بهم گفت دوشنبه ولی ساعتشو یادم نمیاد"
"فک نکنم دووم بیاری اونجا"
"مگه مثل توام"
"حداقل من میدونم صبحا ساعت چند باید برم"
"ساعت 8 میرم دیگه"
"باشه هرجور راحتی.....به این گربهه چی میدی؟"
"گوشت انسان"
"هه هه هه"
"خو غذا میدم بهش دیگه نگران نباش تو رو نمیخوره"
"از چشاش خوشم نمیاد یه جوری نگام میکنه"
"اون فقط یه گربست احمق"
"به من چه منم یه انسانم ولی دلیل نمیشه اینجوری نگام کنه"
"عه فک میکردم میمونی"
"هههههههه اصن باحال نبود"
"کارتون کتابام کجاست؟"
"کتاب........ عه مگه اینجا نیستن...... نمیدونم"
" تو دروغ گوی بدی هستی"
"اونا خیلی سنگین بودن و منم خیلی خسته پس اونا هنوز پایین تو راهرو ان"
"..خیلی خوب پس کتابام پایینن......پس فک کن"
"من رفتم بیارمشون"
"آفرین بدو"
عجیبه نه؟
همه چی خیلی عجیب آرومه من و تیموتی بعد از یک سال تصمیم گرفتیم یه خونه بگیریم با هم و هرچی پس انداز داشتیم ریختیم رو هم و الان اینجاییم و این خونه کلی کار داره تا بخواد بشه خونه ما.
تیموتی نقد رمان های مختلف مینویسه و توی یه کتاب خونه کار میکنه و من هم متن مینویسم برای مجله ها و روزنامه ها.
تیموتی دوست نداره بنویسه میگه از نوشتن خوشش نمیاد پس نقد میکنه ولی من عاشق نوشتنم و اون همیشه حمایتم میکنه و وقتی به بن بست میرسم فقط میاد بالا سرم غر میزنه که شام نداریم
ما داریم زندگی میکنیم
باهم
و ما داریم نفس میکشیم
الان مرگ آخرین چیزیه که بهش فک میکنم