Six

1.1K 63 19
                                    

هرچقدر بيشتر بهش نزديك ميشد، چيزاى بيشترى براى كشف كردن پيدا ميكرد. وقتى كه خودشو در حال فكر كردن به اينكه وقتى اون صبح ها از خواب بيدار ميشه به چى فكر ميكنه، يا چقدر طول ميكشه تا حاضر شه، پيدا كرد؛ فهميد كه اون بيشتر از يه رهگذر توى زندگيشه. يكدفعه، اون يه چيزى بيشتر از اون بازى اى كه داشت انجام ميداد تبديل شده بود. به طرز داغونى و به روش خودش، خيلى خوشحال بود كه ميتونست از اون بازى استفاده كنه تا به اين دليل وقت بيشترى رو باهاش بگذرونه. اما اون بايد اين بازى رو ميبرد، مجبور بود، درسته؟

"چرا اون بايد دوباره بياد؟"

مولى همونطور كه سيگارشو روشن ميكرد پرسيد.

"چون اون هم اتاقى استف عه، و استف هم به يه دليل نفرت انگيز و نامعلوم اين بچه رو دنبال خودش مياره اينجا"

نايل توضيح داد.

"اون يه هرزه به تمام معناس. خيليم عجيب غريبه."

غر زدم و سرمو تكون دادم. اون حتى وقتى دور و برم نيست هم رو مخم راه ميره.

مولى حتما از واكنشم خوشش اومد، چون خودشو به من نزديك كرد. قبل از اينكه بتونه بهم نزديك شه رفتم كنار، تظاهر كردم كه نميدونستم داره بهم نزديك ميشه.

اين بعد از ظهرو مشغول به فاك دادنش بودم. خودمو توش فرو ميكردم در حالى كه به يه نفر ديگه فكر ميكردم. ميتونستم پوست نرم و سينه هاى بزرگشو حس كنم. ميتونستم صداشو كه اسممو ميگفت بشنوم. دستامو توى موهاى صورتى كردم و تصور ميكردم اونا بلوند هستن و خيلى سخت توى كاندوم اومدم. مولى خيلى به خودش افتخار ميكرد كه بلخره تونسته بود بدون استفاده از دستش يكارى كنه من بيام. اگه فقط ميدونست تو ذهنم چى ميگذشت...

"در هرصورت اون هاته"

نايل گفت

تا حالا همههه فهميدن كه تسا چقدر هاته؟

"هات؟ نه، اصلا."

دوروغ گفتم.
زين دستشو توى موهاى ژل زدش فرو كرد و گفت

"اون قطعا هاته رفيق، اگه ميتونستم به فاكش ميدادم."

"عمرا بتونى. اون خيلى تو داره، اخه كى وقتى مياد تو كالج هنوز باكرس؟"
مولى گفت

نايل خنديد و گفت
"اهان،...اونوقت كى شماها باهم دوست شدين كه بخواد اينو بهت بگه؟"

مولى به نايل نگاه كرد و گفت
"من؟ من باهاش حرف نميزنم اما استف چرا. و اون يه چيزايى شنيده بود وقتى پرنسس داشت با دوست پسرش حرف ميزد."

"شايد به خاطر همينه كه هرزه بازى درمياره، چون درست حسابى به فاك داده نشده."
من گفتم و يكم بيشتر از مولى فاصله گرفتم و اميدوار بودم ديگه نياد سمتم.

Before [persian Translation]Where stories live. Discover now