اون پسر از اولشم لجباز بود. اون دختر احساساتی رو در پسر بوجود اورد که باعث شد دنیا رو طور دیگه ای ببینه. اون هیچوقت انتظار نداشت از این باز ای که راه انداخته بود چیزی گیرش بیاد. اون نمیدونست که حتی کوچکترین نگاه ها و لبخند های دختر داشته اون رو از درون تغییر میداده. خیلی زود خودش رو درحال مواظبت کردن از دختر پیدا کرد و خودش نمیفهمید که این حسش داره کم کم تبدیل به کنترل کردن میشه. اون سعی کرد با حسش بجنگه, اما حتی واسه جنگیدن هم دیگه خیلی دیر شده بود.
بیست دقیقه از وقتی که از اتاق رفته بیرون میگذره و من نمیتونم اون رو هیچ جا پیدا کنم. چرا اون نمیتونه مثل مولی یا هر دختر دیگه ای که قبلا باهاش بودم باشه و برگرده پیشم؟ تا جایی که شناختمش مطمعنم قراره تمام تصوراتم درباره دخترارو نابود کنه. فاک آره, باید جالب باشه."اون رفت داداش"
لویی گفت و با یه شیشه ودکا تو دستش وارد اشپزخونه شد.
رفته؟ نمیتونه رفته باشه. اون حتی نمیدونه چطوری برگرده خوابگاه, و اون تلفن عتیقش بهش کمکی نمیکنه اگه گم شه.
"امکان نداره"
سرمو تکون دادم و دنبال یه لیوان خالی گشتم. وقتی برگشتم نایل داشت با ابروهای بالا رفته و یه حالت مسخره نگام میکرد.
"چیه فاکر؟"
"هیچی مرد"
نایل خندید و با لویی یه نگاه مسخره به همدیگه انداختند.
"چیزی هست که من این وسط ندونم؟"
دستمو بین نایل و لویی تکون دادم.
"نوپ"
لویی گفت و دستشو روی شونه ام گذاشت
"دقیقا برای چی داری دنبالش میگردی؟"
"خودت چی فکر میکنی؟"
سریع جواب دادم, نمیدونستم که دارم به چی فکر میکنم خودم. خب قطعا درباره شرطبندی عه.اره من هنوزم پای شرطم هستم ولی الان میخوام بدونم اون کدوم گوری رفته.
"تو که راست میگی"
نایل گفت و با ارنج زد به بازوی لویی, درست همونطوری که بعضی از بچه ها تو دبیرستانی که من میرفتم رفتار میکردن.
"خب اون در هر صورت رفته, من دیدمش که از در رفت بیرون"
"و تو گذاشتی که بره؟"
"بزارم بره؟اصلا برای من مهم نیست که اون بخواد بره,... برای توام نباید مهم باشه,....اما ظاهرا هست"
نایل گفت و بعد به لویی نگاه کرد.
"زین کجاست؟"
ازشون پرسیدم. امیدوار بودم که ذهنشونو به سمت این منحرف کنم که من فقط نگران اینم که زین از من جلو بزنه.
YOU ARE READING
Before [persian Translation]
Fanfictionترجمه كتاب Before, كتاب چهارم سرى كتابهاى After گذشته هرى و آينده هسا✨♥️