Part 2

3.5K 641 25
                                    


چند روز گذشته تلاش کرده بود که از سهون و هر چیزی که به اون مربوط میشه دور باشه . اما ازونجا که جدیدا کمپانیهاشون با هم‌ادغام شده بود  ندیدنش سخت بود .
هر موقع که سر کار میرفت باهاش برخورد میکرد تنها کاری که میتونست بکنه این بود که کمتر باهاش حرف بزنه . البته سهون هم زیاد به تمایلی به نزدیک شدن به بکهیون از خودش نشون نمیداد.

دقیقا نمیدونست چرا ؟ اما ازینکه سهون هم ندیده ش میگرفت ناراحت بود .
مگه اون نگفته بود میخواد با بکهیون صمیمی بشه ؟ و خیلی زود سوال خودشو جواب میداد " ما در نظر اون فقط چند تا مدل تازه کاریم که نباید زیاد جدی گرفته بشیم"
گهگاهی توی راهروها به هم برمیخوردن و با یک لبخند مصنوعی و یک احترام ساختگی از کنار هم رد میشدن .
سهون دلیل این رفتار بکهیون رو کمرویی ش میدونست و از طرفی هم فکر میکرد شاید بهتر باشه از کسی که اخمش لبخندش خجالت کشیدنش عصبانی شدنش و همه ی رفتارهاش لوهان رو براش تداعی میکنه فاصله بگیره .

...‌‌.....

بعد از یه روز کاری خسته کننده به همراه چند تا از دوستاشون توی بار نزدیک کمپانی نشسته بودن .
فردا برنامه ی کاریشون نسبتا خالی بود و مشکلی نداشت اگه چند گیلاس مشروب میخوردن و استرس های فضای سخت کاری رو به فراموشی میسپردن .
بعد از چند دقیقه کای و سهون هم به جمع اونها ملحق شدن .
کای کنار دوست پسر دلخورش جایی برای نشستن پیدا کرد . چند روز پیش که نیمه شب به خونشون رفته بود به سختی تونسته بود به دلیل ناراحتیش پی ببره و سعی کرده بود که براش توضیح بده حرفهاشون دقیقا در چه موردی بوده و اون فقط چند تا جمله از وسطهاش رو شنیده ، اما کیونگسو هیچ کدوم از حرفهاش رو باور نکرده بود .
کیونگسو با نارضایتی بهش پشت کرد و رو به بکهیون کرد:
-"جاتو با من عوض کن "
بکهیون با چشمایی که از تعجب بیرون زده بود پرسید:"چی شده ، فکر میکردم با هم آشتی کردین؟؟"
-" اون فقط یک مشت دروغ به جای توضیح تحویل من داد . نمیخوام باهاش آشتی کنم "
کای سرشو آروم بین اون دوتا آورد :" شنیدم چی گفتی . بهتره دعوا رو سر این میز نیاریم سو "
کیونگسو پوزخند زد و لیوانش رو به لب برد . 
کای سعی کرد لبخندش رو حفظ کنه :" قبلا بهت گفتم منظور ما رو اشتباه فهمیدی . حالا هم دوباره شروع نکن ده دقیقه اومدم بتمرگم" 
کیونگسو دوباره رو به بکهیون داد زد : "گفتم جاتو با من عوض کن "
خوشبختانه صدای موزیک اونقدر زیاد بود که توجه بقیه به دعواهای اون دو تا جلب نشد .
بدون هیچ حرف اضافه ای جا به جا شدن .
کای با حرص گفت:" منم همچین هم دلم نمیخواست کنارت بشینم"
حالا وضع بکهیون بدتر شده بود مجبور بود وسط اون دوتا بشینه و به دعوا و جر و بحثشون گوش بده .
نگاهی به سهون انداخت که بدون توجه به اونا مشغول خوردن قوی ترین مشروب روی میز بود . بهش حسادت کرد . خیلی حرفه ای به نظر میرسید . بکهیون با خوردن دو شات ازون مشروب میتونست یکروز کامل بیهوش باشه .
صدای غر زدنهای کیونگ سو و کای ، باعث شد توجهش رو از سهون ، به اونها بده .
نگران دعواهاشون نبود .
اونا ازین اختلاف های عاشقانه زیاد داشتن بیشتر نگران آشتی کردنشون‌بود . واقعا صدای تخت و ناله های اوندوتا میتونست کاری کنه که بکهیون خودش رو از پنجره به بیرون پرت کنه .

🕑Twenty Four🕓Where stories live. Discover now