part 6

3.4K 546 62
                                    

جونگسو رو که با تمام وجودش گریه میکرد توی بغل سهون هل داد و با حرص غر زد :" بگیر بچه رو .  صبح تا شب تا بیرونی یا لم دادی جلوی تلویزیون . الان زنگ‌میزنم کیونگسو پَته ی جونگین رو میریزم رو آب "
سهون با خجالت پسر کوچولو رو در آغوش گرفت :‌"ببخشید امروز کمکت نکردم . فیلمبرداری خیلی خسته م کرد "
لوهان کنارش روی مبل نشست :"دیروز کمک کردی یعنی؟ اصلا کمک چیه ؟ تو باید نگهش داری منم اگه دلم خواست یه وقتایی بیام باهاش بازی کنم تو ده دقیقه استراحت کنی .‌نمیفهمم چرا جامون عوض شده "
سهون جونگسو رو توی اتاق برد و ناشیانه پوشکش رو عوض کرد و جونگسو ساکت شد .
چند دقیقه بعد ، بچه به بغل ،  از اتاق بیرون اومد : "بیا ساکت شد . یه هفته س داری نگهش میداری هنوز نمیدونی چرا گریه میکنه "
لوهان خسته تر ازون بود که سر به سر سهون بذاره . روی مبل دراز کشید .
-"ساکت باشین میخوام استراحت کنم "
چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که چرت لوهان با صدای زنگ گوشی سهون ، پاره شد .
سهون جونگسو رو روی شکم لوهان گذاشت و تلفن رو جواب داد . صدای کای تو گوشش پیچید :
-"سهوناااا .... من باباش نیستم ..... جواب تست دی ان ای اومد من باباش نیستم . خطر از بیخ گوشم رد شد "
سهون با ناباوری پرسید :"پس الان بچه چی میشه؟"
جونگین با شادی که توی صداش مشخص بود جواب داد :"نمیدونم دیگه به من ربطی نداره ولی فکر نکنم کریستال هم بخواد نگهش داره "
-" یعنی چی ؟؟ مگه اون مامانش نیست ؟؟"
+" تو که میدونی جریان چه جوریه . یه بچه آینده شغلی ش رو نابود میکنه . احتمالا یه مدت بره پرورشگاه تا یه خانواده براش پیدا بشه و کریستال سرپرستی ش رو رسما واگذار کنه . به هر حال دیگه به من ربطی نداره . عصر منیجرم میاد بچه رو میبره تحویل پرورشگاهی که کریستال گفته بده ."
سهون با ناباوری روی مبل نشست .  به لوهان نگاه کرد ، اون در همون حالت که دراز کشیده بود با جونگسو بازی میکرد .
-" کی بود ؟؟"
+"جونگین بود . عصر یکی میاد جونگسو رو ببره . بچه ی جونگین نیست "
لوهان نشست :" واقعا نیست ؟؟ مثل جونگین سبزه س که "
سهون خندید :" اینهمه سبزه تو کره هست همه شون بچه ی جونگینن؟"
لوهان شونه بالا انداخت :" مامانش میاد دنبالش ؟ اون خیلی خوشگله دوست دارم از نزدیک ببینمش "
+"نه . مامانش نمیخوادش . میبرنش پرورشگاه تا براش خونواده ی جدید پیدا شه "
لوهان چند ثانیه نتونست حرف بزنه . باور نمیکرد همچین آدمی وجود داشته باشه ....
-"یعنی چی پرورشگاه ؟ مگه بچه ش نیست ؟ جونگسو چه گناهی کرده ، ‌مگه خودش خواسته بدنیا بیاد ؟"
سهون با حرص نفس عمیقی کشید . چیزی نداشت در جواب بگه . اون بچه از اول تولدش بدشانس بود .

........

به جسم ‌کوچولویی که روی تخت کوچیک مخصوص همراه بیمار ، مچاله شده بود نگاه کرد .
هنوز هم میترسید اون به خوابی بره که جونگ بخواد جاش رو بگیره .
درک این موضوع سخت بود . حتی اگه به خود بکهیون هم میگفت اون باور نمیکرد .
احمقانه بود ، باور کردن ِ روح سرکشی که  مستقل از جسم رفتار میکرد و هر بار که میخواست جسم رو ترک میکرد .
اما چانیول دیده بودش .... اون روح سرکش و عاشق که هرزگاهی بدیدنش میومد ، رو دیده بود. پس نمیتونست انکارش کنه . هولدر سرم رو به حرکت دراورد و کنار بکهیون ایستاد .
آروم موهاش رو نوازش کرد . موهای نرمش بین دستاش لغزیدن و مثل همه ی چیزهای مربوط به بکهیون ، حس خوبی رو بهش منتقل کردن .
فقط میخواست نذاره خوابش عمیق بشه . خیلی فکر کرده بود و به این نتیجه رسیده بود که اگه اون رو توی سطح اول یا دوم خواب نگه داره ، اون هوشیاری ش رو به صورت کامل از دست نمیده . ‌
بکهیون چشمهاش رو که از بیخوابی قرمز شده بودن ، به زور باز کرد .
از بس چانیول ، ساعت به ساعت  بیدارش کرده بود دلش میخواست سرش رو به دیوار بکوبه .
زیر لب ناله کرد :" فقط ده دقیقه دیگه بذار بخوابم  "
چانیول خیالش راحت شد . تا وقتی که پیشش بود نمیذاشت اتفاقی براش بیفته .
آروم بوسه ای به پیشونیش زد . "بخواب عزیزم "

🕑Twenty Four🕓Where stories live. Discover now