part 10

2.4K 448 6
                                    

کیونگ سو ، پسر خونده ش رو روی سینه ش خوابونده بود و روی کاناپه ی جلوی تلویزیون لم داده بود . به بکهیون فکر میکرد . اون دوباره امروز بدون هیچ علامت قبلی بیهوش شده بود و تا مدتی قبل که کیونگسو باهاش بیمارستان بود هنوز به هوش نیومده بود .
نگرانش بود .
چشمهای جونگسو که کلی با اهنگهای مختلف تلویزیون رقصیده بود ، در حال بسته شدن بود .‌
عادت داشت که موهاش رو نوازش کنن تا بخوابه .‌
کیونگسو ، از موقعی که ، فهمیده بود که پسر کوچولوش با شنیدن صدای قلب اون یا جونگین میخوابه دیگه ازینکه جونگسو مثل یه کوالا بهش میچسبه خسته نمیشد .‌
پسرک اونقدر با گردنبندش بازی کرد که بالاخره چشمهاش بسته شد .
کیونگ دستهاش رو دور جونگسو حلقه کرد که یه وقت سر نخوره و نیفته و چشمهاش رو بست .
قرارداد جونگین امروز با کمپانی به پایان میرسید و کیونگسو از این مسئله خوشحال بود . بالاخره از اون همه استرس نجات پیدا میکردن .
چند وقتی بود به پیشنهاد جونگین که رها کردن کارش بود فکر میکرد . جونگین تصمیم داشت در صورت موافقت کیونگسو یه هتل کوچولو توی ججو بخره و سه تایی به اونجا نقل مکان کنن و از این شغل پر از استرس دور بشن .
با دستهایی که حرکتش میدادن بیدار شد . در آغوش جونگین بود و انگار به سمت تخت میبردش . خواب آلود سرش رو در سینه ی جونگین پنهان کرد .
چند ثانیه بعد به آرومی روی تخت گذاشته شد . به سمت راستش نگاه کرد جونگسو هم اونجا بود .
پسرک حاضر نمیشد از باباهاش دور بشه و توی تخت خودش نمیخوابید . به همین دلیل کیونگسو سمت راست تخت رو به دیوار چسبونده بود که پسرش نیفته .
جونگین کنارش دراز کشید و بی هوا لبهاش رو بوسید .
-"دوستت دارم "
کیونگ سو لبخند زد :" تموم شد ؟"
جونگین بوسه ی دوم رو گرفت :" آره . دیگه آزاد شدم . لعنتی انگار قرارداد اسارت بود . دلم میخواست امشب دوتایی جشن بگیریم اما تو خوابیده بودی "
کیونگسو چپ‌چپ‌ نگاش کرد :" فک کنم الان قصد داری جشنت رو شروع کنی . آره؟ "
جونگین دستش رو پایین تیشرت کیونگسو گذاشت و کیونگسو نیمخیز شد تا راحت بتونه درش بیاره و همزمان غر زد :" پدر و پسر تا منو نکشن ول کن نیستن روزا باید به پسرش سرویس بدم شبا به خودش "
جونگین دستش رو به کمربندش برد که کیونگسو بهش چشم غره رفت . " اینجا جلوی بچه ؟ برو بیرون منم الان میام "
-"نمیخواد جونگسو رو میبرم میذارم تو اتاقش . بعدا دوباره میارمش "
-" بیدارش نکنی "
جونگسو رو توی بغلش گرفت و به کیونگ چشمک زد :" دربیار تا بیام درست حسابی‌ جشن بگیریم "
کیونگ سو خوشحال بود . کنار جونگین و حتی جونگسو احساس خوشبختی میکرد . خدا رو شکر میکرد که تصمیم عجولانه ای نگرفته و خوشبختی ش رو با دستهای خودش از بین نبرده .

...........

دیروز بکهیون در اتاق میکاپ وقتی منتظر تغییر آرایش چشمش بود ، دیگه به هوش نیومده بود و یکسره به بیمارستان منتقل شده بود .‌
چانیول با عجله خودش رو به بیمارستان رسونده بود و تمام‌ مدت کنار بکهیون بود . تقریبا میدونست چه اتفاقی افتاده اما راه حلی سراغ نداشت . شاید باید دوباره سراغ جادو جنبل میرفت، احتمالا بوسیله اون میتونست بکهیون رو برگردونه .
جونمیون و ییشینگ توی راهرو نشسته بودن . از همون لحظه ی اول همراه چانیول اومده بودن و چند ساعتی بود که در راهروی بیمارستان نشسته بودن .
ییشینگ به داخل اتاق سرک کشید و دوباره کنار جونمیون نشست :" حال چانیول هم خیلی خوب نیست رنگش پریده دستاش میلرزه نگرانم خودش هم پس نیفته . اینقدر استرس براش خوب نیست "
-"اگه میتونی ببرش خونه من اینجا میمونم "
ییشینگ نگاهی به دوست ریزه میزه ش کرد " تو مگه نباید بری پیش مامانت ؟ از صبح تا حالا تنهاش گذاشتی "
جونمیون سرش رو از گوشیش بیرون کشید :" میخوام بدونم تو واقعا دوست منی ؟ مگه من هفته ی پیش بهت نگفتم مجبور شدم واسه مامانم پرستار بگیرم؟  اصلا به حرفایی که من میزنم توجه میکنی ؟"
ییشینگ با شرمندگی لبخند زد :" آاااا آره گفته بودی یادم نبود "
چند ثانیه بعد دوباره غر زد :" کریس هم که نمیدونم چند وقته کجا گم و گور شده . چانیول هم که فکر نمیکنم دیگه بتونه عین آدم کار کنه . دوباره همه ی کارها رو خودمون باید انجام بدیم "
جونمیون سرش رو به دیوار تکیه داد :" خوابم میاد"
ییشینگ‌ سوئیچ رو از جیبش درآورد :" برو خونه استراحت کن . اینجا نشستن ما هیچ فایده ای نداره "
- " نمیخوام برم نگرانت میشم "
ییشینگ با تعجب نگاش کرد و جونمیون با لبخند حرفش رو اصلاح کرد :" یعنی نگرانتون میشم"

🕑Twenty Four🕓Where stories live. Discover now