⛸ Extra Part: Vkook ⛸

1.1K 196 25
                                    

تهيونگ با سردرگمى به خيابون ها و اسمشون نگاه ميكرد؛ ولى سعى داشت جانگكوك متوجه نگرانيش نشه. به اسم محله اى كه مادر جانگكوك براشون نوشته بود تا توش به يه رستوران برن، نگاهى انداخت و بعد نقشه رو بررسى كرد.
-لعنتى بى مصرف.
جى پى اسش رو فحش داد و با احتياط كنار زد. به هيچ وجه دلش نميخواست بلايى سر ماشين گرون پدر دوست پسرش بياد.
-مشكلى پيش اومده هيونگ؟
جانگكوك پرسيد و تهيونگ نگرانى هاش رو پشت لبخندش پنهان كرد.
-نه عزيزم، همه چيز تحت كنترله و ما خيلى زود به رستوران ميرسيم.
بهش گفت و از برنامه ى مسيرياب بيرون رفت؛ به نظر نميرسيد بتونه بهش كمك كنه.
-اميدوارم براى سال نو اونجا باشيم.
-ه...هستيم، هستيم، نگران نباش.
با اضطراب لبخند زد و پشت گردنش رو خاروند. نقشه رو دوباره نگاه كرد و تصميم گرفت اولويتش رو بذاره روى پيدا كردن مكان فعلى خودشون. اسم هيچ كدوم از مكان هاى توى نقشه رو اطرافشون نميديد. از قبل گيج تر شده بود و حس ميكرد داره عقلش رو از دست ميده.
-ميدونم كه گم شديم ته ته.
با لحن بچگونه اى گفت و خنديد.
-نه، معلومه كه گم نشديم. قبل از سال جديد ميرسونمت به رستوران بيبى، نگران نباش.
مطمئينش كرد و باعث شد بيشتر بخنده.
-تو توى سئول هم زياد گممون ميكنى؛ پس فكر نكنم اشكالى داشته باشه يك بار هم توى بوسان گم شيم، نه؟
تهيونگ آهى كشيد و سرش رو روى فرمون گذاشت.
-متاسفم كه به همه چيز گند زدم، واقعاً متاسفم. واقعاً به درد اين كار نميخورم.
پسر كوچكتر سمتش خم شد و با علاقه كمرش رو نوازش كرد.
-اينطور نيست ته، همه چيز خوبه.
بهش گفت و منتظر شد پسر بزرگتر نگاهش كنه.
-فكر نكنم بتونيم سر وقت به رستوران برسيم، معذرت ميخوام.
با شرمندگى گفت و باعث شد جانگكوك دستش رو بگيره.
-خودت رو ناراحت نكن. كلى رستوران ديگه هست كه ميتونيم بريم؛ مهم اينه كه سال نو رو كنار هم باشيم هيونگ.
بهش گفت و نقشه رو از دستش بيرون كشيد. با اينكه چندين سال توى اون شهر زندگى كرده بود، اون محله رو نميشناخت.
-منم نميدونم كجاييم. شايد بهتر باشه راهى كه اومديم رو برگرديم و توى راه از يكى سوال كنيم.
پيشنهاد داد و تهيونگ سرش رو تكون داد.
-باشه، امتحانش ميكنيم.
دست پسر كوچكتر رو بوسيد و از خيابونى كه واردش شده بود خارج شد. جانگكوك پنجره اش رو پايين كشيد و هواى خنك موهاش رو عقب زد. چشم هاش رو بست و لبخند مليحى زد. تهيونگ به رانندگى كردن ادامه داد و از اينكه جانگكوك خوشحال بود، احساس راحتى كرد. كمى خودش رو روى صندلى جا به جا كرد و با نگاه هاى سريع، تلاش كرد رستوران به نظر خوبى رو پيدا كنه؛ ولى چشم هاش چيز جذاب ترى پيدا كردن. به سمت مكانى كه ديده بود رفت و كمى جلو تر پارك كرد.
-رستوران پيدا كردى؟
جانگكوك كه شيشه اش رو بالا داده بود پرسيد و تهيونگ سرش رو به نشانه ى نه تكون داد. از ماشين پياده شدن و جانگكوك زمين بزرگ يخى رو ديد. با ذوق بالا و پايين پريد و دست تهيونگ رو كشيد تا سريع تر به زمين پاتيناژ برسن. تعداد محدودى آدم توى پيشت بودن و از سرماى زمستان لذت ميبردن. اسكيت كردن با كسى كه بيشتر از هركس ديگه اى عاشقش بود، قطعاً بهترين روش براى شروع سال جديد بود. به سمت مردى كه كنار چادر ايستاده بود رفتن و كفش هاى مخصوص اسكيت روى يخ رو پاشون كردن. راه رفتن با اون تيغه ى نازك كمى دشوار بود، ولى خودشون رو به زمين يخى رسوندن و تهيونگ كاپشن پسر كوچكتر رو تا آخر بالا كشيد. به نوك بينى قرمز رنگش ضربه ى آرومى زد و باعث خنده اش شد.
-فقط دارى وقت تلف ميكنى هيونگ.
مسخره اش كرد و تهيونگ با احتياط ميله ها رو گرفت.
-اصلاً هم اينطور نيست؛ فقط مراقبم كه تو سرما نخورى چون خيلى غرغرو ميشى.
جانگكوك خنديد و دست آزادش رو كشيد؛ ولى تهيونگ مقاومت كرد.
-آروم آروم ميريم بانى، فهميدى؟
گفت و آروم ميله رو رها كرد.
-آروم آروم رو دوست ندارم، بيا ته.
با شوق گفت و دستش رو كشيد؛ باعث شد پسر بزرگتر داد بزنه و از هولش روى زمين بيوفته.
-بهت گفتم آروم.
غر زد و به كمك دوست پسرش بلند شد.
-باشه، قبوله.
جانگكوك تسليم شد و هر دو تا دستش رو گرفت. آروم آروم عقب رفت و تهيونگ هم به كندى خودش رو به سمتش هل داد. كم كم دست هاشون رها شدن و تهيونگ مجبور شد به خودش اتكا كنه.
-اگر ميتونى بيا من رو بگييير!
با ذوق بچگانه اش داد زد و از تهيونگ دور شد.
-نه، لعنتى، صبر كن.
سعى كرد با احتياط خودش رو بچرخونه ولى زمين زيادى سر بود و زمين خورد. درد باز هم توى بدنش پيچيد و اخم كرد. جانگكوك به سرعت از كنارش عبور كرد و خنديد.
-دستت بهم نميرسه ته!
بهش زبون درازى كرد و تهيونگ روى زانوهاش نشست تا بتونه بلند بشه. افراد ديگه از كنارش رد ميشدن و تهيونگ حس ميكرد تنها كسى كه بلد نيست اسكيت كنه خودشه. پسر كوچكتر بار ديگه از جلوش رد شد و تهيونگ براى بغل كردن كمرش، خودش رو جلو هل داد؛ ولى تنها چيزى كه نصيبش شد درد ناشى از زمين خوردنِ دوباره بود.
-اگر دستم بهت برسه لعنتى.
غر زد و خودش رو سمت ميله ها كشيد تا بلند بشه. جانگكوك بلند بلند بهش ميخنديد و تهيونگ نتونست دربرابر صداى قهقه هاش مقاومت كنه. به آرومى لبخند زد و سعى كرد تعادلش رو حفظ كنه.
-نميتونى من رو بگيرى هيونگ.
با لحن كشيده اى گفت و باز هم از دستش فرار كرد. تهيونگ با احتياط خودش رو سر داد و حواسش بود زمين نخوره. مثل بچه اى كه تازه راه رفتن ياد گرفته، سمت پسر كوچكتر رفت و به لبخندش لبخند زد.
-فقط يكم ديگه مونده.
جانگكوك تشويقش كرد و تهيونگ بالاخره بهش رسيد. ميله اى كه دو طرف كمرش بود رو گرفت و بدن هاشون رو بهم چسبوند.
-ديگه از دستم فرار نكن بانى، نميتونم بگيرمت.
بهش گفت و حس ميكرد از همون مقدار كم اسكيت بازى پاهاش درد گرفتن.
-باشه.
بهش گفت و بينيش رو با حالت كيوتى چين داد. گونه ى پسر بزرگتر رو بوسيد و كلاهش رو براش مرتب كرد. دوباره دست هاش رو گرفت و سمت وسط پيشت كشيدش. تهيونگ با احتياط سر ميخورد و روى نيوفتادن تمركز كرده بود. محكمتر دست هاى پسر رو گرفت و بهش نزديكتر شد. به آرومى سر ميخوردن و آهنگ ملايم و مخصوص به كريسمسى، از بلندگو هاى اطراف پخش ميشدن. به چشم هاى همديگه خيره شدن و تهيونگ لبخند بزرگى زد. دست هاشون رو توى هم قفل كردن و در جهت هاى مختلف حركت كردن. بدن هاشون بهم نزديك بودن و به آهستگى تاب ميخوردن. شب آرومى بود و برف ريزى ميباريد. نيازى نبود حرف بزنن، سكوت بينشون از هزاران مكالمه شيرين تر بود و نگاه هاشون معنا دار تر از هر كلمه اى بود. جانگكوك دست هاى پسر بزرگتر رو رها كرد تا بتونه دست هاش رو دور گردنش حلقه كنه. تهيونگ دهنش رو باز كرد تا چيزى بگه؛ ولى با شمارش معكوس، نتونست حرفش رو بزنه. جانگكوك با ذوق شماره ها رو ميشمرد و بدن هاشون رو حركت ميداد. تهيونگ كمرش رو نگه داشته بود و هنوز هم محتاطانه حركت ميكرد تا زمين نخوره؛ مطمئين تا اونجا هم بدنش كبود شده. وقتى همه آخرين شماره رو داد زدن و ترقه هاى رنگى آسمان شب رو روشن كردن، تهيونگ با بالاترين صدايى كه داشت داد زد. اون جمله رو بلند داد زد تا همه بشنون و بدونن كه چقدر حقيقت قلبش رو در بر داره.
-عاشقتم!
جانگكوك با لبخند خرگوشى و قشنگش نگاهش كرد و باعث شد اون هم لبخند بزنه.
-منم عاشقتم، خيلى زياد.
بهش گفت و سرش رو همزمان با تهيونگ جلو برد تا لب هاشون همديگرو لمس كنن. بوسه ى كوتاهى بود كه تنها هدفش تثبيت اون جمله بود. جانگكوك خودش رو به آغوش پسر بزرگتر سپرد و باعث شد با هم روى زمين بيوفتن. تهيونگ با شنيدن صداى خنده اش نتونست غر بزنه و فقط به سينه اش ضربه ى آرومى زد.
-سال نو مبارك هيونگ.
جانگكوك همونطور كه روى پسر بزرگتر افتاده بود گفت و بينى هاشون رو به هم تماس داد.
-سال نو مبارك.

Selenophilia [Yoonmin]~Completed🌚Where stories live. Discover now