كريسمس بود. جيمين هر سال حسابى ذوق زده ميشد و با خانواده اش، بهترين شب عمرش رو ميساخت؛ ولى اون سال خانواده اى جز جين براش نمونده بود و اون هم برنامه هاى خودش رو با دوست پسرش داشت. تصميم داشت با تهيونگ سريال يا فيلم ببينه و حسابى خوراكى بخوره؛ چون جانگكوك هم با والدينش به مسافرت رفته بود. خبر خوب اين بود كه خانواده ى جئون تهيونگ رو با خودشون به مسافرت بردن و اين باعث ايجاد خبر بد شد؛ جيمين بايد كريسمس اون سال رو به تنهايى جشن ميگرفت. مهم نبود چقدر دلش ميخواست با يونگى باشه، اون ميخواست به خانواده اش سر بزنه و جين بهش اجازه نداد جيمين رو با خودش ببره. قطعاً تنفربرانگيز ترين كريسمس عمرش بود. برف سنگينى ميباريد و جيمين شال گردنش رو تا روى بينيش بالا كشيد. دست هاش رو توى جيب هاش فرو برد و خودش رو بابت جا گذاشتن چتر و دست كش هاش توى خونه، سرزنش كرد. به خودش گفت كه ميتونه تنهايى هم خوش بگذرونه. ميتونست براى خودش شيرينى بپزه و غذاى مورد علاقه اش رو درست كنه؛ بعد هم يه فيلم يا كارتون عالى تماشا ميكرد و روى مبل ميخوابيد. سرش رو پايين انداخت و از كلاسش بيرون رفت. سوز داشت چشم هاش رو ميسزوند.
-سلام كوچولو.
اول فكر كرد صداى باد توى گوشش پيچيده؛ ولى وقتى سرش رو بالا برد، تونست ببينتش كه مثل هميشه به موتورش تكيه داده بود.
-هيونگ!
تقريباً داد زد و سمتش دويد؛ طورى كه نزديك بود ليز بخوره. انقدر محكم خودش رو سمتش انداخت كه نزديك بود بيوفتن.
-هيونگ اينجاست، مراقب باش.
با خنده گفت و بغلش كرد. جيمين سريع ازش فاصله گرفت.
-اينجا چه كار ميكنى؟ چيزى شده؟
يونگى شال گردن پسر كوچكتر رو پايين كشيد و نوك بينيش رو بوسيد.
-يه اتفاق بد افتاده.
جيمين با نگرانى صورتش رو گرفت.
-چى شده هيونگ؟؟
-دلم براى دوست پسرم تنگ شده.
جيمين آروم به شونه اش مشت زد و دست هاش رو دور گردنش حلقه كرد.
-فقط واسه من برگشتى سئول؟
با اينكه جوابش رو ميدونست، با علاقه پرسيد و لبخند زد.
-معلومه كه براى تو اومدم. مگه ميشه بذارم تنهايى كريسمس رو جشن بگيرى كوچولو؟
گونه اش رو بوسيد و بينيش رو روى موهاش كشيد.
-دلم برات تنگ شده بود يونى.
روى شونه اش گفت و خودش رو بيشتر بهش نزديك كرد تا گرم بشه.
-منم دلم برات تنگ شده بود.
بهش گفت و سرش رو بوسيد.
-خب ديگه، نيم ساعت ديگه بايد جايى باشيم.
كمى بعد گفت و كلاه رو بهش داد. خودش هم كلاه رو روى سرش گذاشت و سوار شد. جيمين محكم بغلش كرد و نميدونست دارن كجا ميرن؛ ولى از سورپرايز شدن خوشش ميومد. يونگى كنار مغازه ى كوچكى ايستاد كه جيمين متوجه شد مختص به تتو و پيرسينگه.
ابروش رو بالا انداخت و دنبالش وارد شد. يونگى به سمت دخترى كه پشت ميز كهنه اى نشسته بود رفت.
-بيل هست؟
ازش پرسيد و دختر نگاهش كرد؛ طورى كه جيمين خوشش نميومد. قبلاً هم اون نوع نگاه رو ديده بود؛ روى صورت كسايى كه يونگى باهاشون ميخوابيد ديده بودش و اصلاً دوسش نداشت.
-هست و تا ١ ساعت ديگه مشترى نداره. شانس يارته مين يونگى عزيزم.
لبخند بزرگى زد و جيمين اخم كرد. يونگى از راه پله اى كه به طبقه ى پايين ميرفت، پايين رفت و درى رو باز كرد. جيمين هنوزم اخم كرده بود و پشتش راه ميرفت. وارد اتاقى شدن كه مثل زيرزمين بود. چند تا صندلى مخصوص و ميز و وسايل مختلف به چشم ميخورد و جيمين هنوز نميدونست دقيقاً اونجا چيكار ميكنن. مرد چاقى رو ديد كه سوزن هاى مخصوص تتو رو ضدعفونى و جمع ميكرد. ريش بلندى داشت و موهاش رو بالا بسته بود. با ديدن يونگى، لبخند بزرگى زد و وقتى همديگرو بغل كردن، جيمين همونجا ايستاد و منتظر شد بفهمه چخبره.
-از اين طرفا يونگى، فكر كردم ديگه نميبينمت.
مرد گفت و روى شونه اش زد. چشمش به جيمين خورد و نيشخند زد.
-اين كوچولو رو كه نيوردى؟ زير دستم جون ميده.
جيمين آب دهنش رو قورت داد و يونگى انگار تازه يادش اومده بود جيمين هم همراهشه. خنديد و سرش رو تكون داد.
-معلومه كه نه، فقط قراره نگاه كنه.
آروم كنارش ايستاد.
-جيمينى، اين بيله، يكى از دوست هاى قديميم.
-خوشبختم.
جيمين مودبانه گفت و وقتى مرد بهش خنديد، فكر كرد كار اشتباهى كرده.
-از كجا پيداش كردى مين يونگى؟؟ باهام شوخى نكن.
جيمين اصلاً خوشش نميومد وقتى بهش يادآورى ميكردن براى يونگى خوب نيست. خودش ميدونست، نيازى به يادآورى نداشت.
-كوچولوم رو اذيت نكن پيرمرد.
باهاش شوخى كرد و سمت يكى از صندلى ها رفت.
-تا آماده ميشى، ميرم وسايل رو آماده كنم.
بهش گفت و يونگى تى شرتش رو درآورد.
-اخمات رو باز كن بيبى، كريسمسه.
آروم زير چونه اش زد و چشمك زد.
-ميخواى تتو كنى هيونگ؟
ازش پرسيد و سعى كرد خوشحال باشه. يونگى اونجا بود و ميتونست كريسمس رو با اون جشن بگيره، نبايد خودش رو ناراحت ميكرد.
-آره.
گفت و قبل از اينكه دراز بكشه، جيمين طرحى رو پشت گردنش ديد.
-تو تتو داشتى؟
با تعجب پرسيد.
-نگو كه نديده بوديش.
-من...من نديده بودمش.
-بيخيال، فكر ميكردم خيلى با دقت نگاهم ميكنى كوچولو.
جيمين سرخ شد و يونگى آروم نشست تا جيمين هلال ماه تتو شده پشت گردنش رو ببينه. آروم لمسش كرد و يونگى به خاطر سردى انگشت هاش مور مور شد. ميتونست به خاطر لمس هاى مردد و با احتياطش بميره و توى عشقش به اون موجود دوست داشتنى انقدر دست و پا بزنه تا غرق بشه.
-قشنگه، ازش خوش مياد.
بهش گفت و وقتى آروم بوسيدش، لبخند زد. يونگى دوباره دراز كشيد و به جيمين اشاره كرد بهش نزديكتر شه. جيمين صندلى آهنى رو سمت صندلى كشيد و روش نشست.
-تو قشنگ ترى.
بهش گفت و موهاش رو نوازش كرد. بيل با دستگاه تتو و سوزن ضدعفونى شده برگشت. كنار صندلى نشست و دستگاه رو آماده كرد.
-خب، چى ميخواى تتو كنى؟
-يه قرارى با هم داشتيم، يادته؟ ٤ سال پيش.
بيل با چشم هاى باز اول به يونگى و بعد به جيمين نگاه كرد.
-دارى جدى ميگى؟؟ دارم اين رو از مين يونگى ميشنوم؟؟
-فقط تتوى لعنتى رو انجام بده بيل، تا حالا انقدر جدى نبودم.
-باشه، باشه.
چراغ رو تنظيم كرد و به صندلى نزديكتر شد تا راحت تر باشه.
-مطمئينى نه؟ ميدونى كه پاك كردنش سخته.
-مطمئينم.
بهش اطمينان داد و بيل سرش رو تكون داد. پنبه رو زير ترقوه ى راستش كشيد و كمى منتظر موند. يونگى دست چپش رو سمت جيمين گرفت و پسر كوچكتر با اشتياق دست هاشون رو توى هم قفل كرد. يونگى آروم روى دستش رو بوسيد و وقتى دستگاه روى پوستش قرار گرفت، هيس كوتاهى كشيد. جيمين با دقت به حركت سوزن روى پوست دوست پسرش نگاه ميكرد و يونگى هم به اون نگاه ميكرد. خيلى زود تموم شد؛ فقط ٤ حرف با خط خوش و زيباى انگليسى اونجا تتو شده بود...Love. روى پوست سفيدش طورى زيبا به نظر ميرسيد كه انگار از اول اونجا حك شده بود.
-تمومه، ميدونى كه بايد چطور ازش مراقبت كنى؛ پس ديگه نميگم.
يونگى سرش رو تكون داد و تى شرتش رو تنش كرد.
-پانسمانش نميكنى؟؟
جيمين ازش پرسيد و بيل باز هم خنديد.
-كارى باهاش نكردم كه، يه تتوى كوچك بود كه سال ها پيش قرارش رو گذاشته بوديم.
گفت و پشت كمر يونگى زد.
-اميدوارم ازش مطمئين باشى و بهش پايبند بمونى، چيز قشنگى پيدا كردى كه بايد ازش محافظت كنى.
بهش گفت و مطمئيناً راجع به تتو حرف نميزد. بعد از خدافظى دوستانشون، از اونجا خارج شدن. هوا انگار سرد تر شده بود و يونگى شال گردن پسر كوچكتر رو روى بينيش كشيد و زيپ كاپشنش رو تا بالا بست.
-درد دارى؟
-نه، خوبم. برنامه ات چى بود؟ كار خاصى هست كه بخواى انجام بديم؟
-درواقع ميخواستم برم خونه و شيرينى بپزم؛ بعدم يه چيزى تماشا كنم.
-خوبه، ولى ميريم خونه ى من و شايد كاراى بيشترى به برناممون اضافه كرديم.
-اگر سر راه ببريم خونه تا وسايلم رو بردارم، قبوله.
بهش گفت و پشتش روى موتور نشست.
-هركارى تو بخواى.
سمت آپارتمان مشترك جيمين و تهيونگ رفت و پايين منتظر موند تا پسر كوچكتر با كوله ى بزرگش برگرده.
-خودتم ميدونى كه در آخر ميخواى لباس هاى من رو بپوشى، نميدونم چرا انقدر لباس ميارى.
بهش گفت و با اينكه حق با اون بود، جيمين بهش غر زد و باعث خنده اش شد. محله ى يونگى كمى متفاوت تر از هميشه به نظر ميرسيد. تميز تر بود، كسى توى كوچه كتك نميخورد و اثرى از فحش هايى كه با اسپرى روى ديوار ها نوشته شده بودن نبود. چيزى كه جيمين رو متعجب تر كرد، داخل خونه بود. يونگى شومينه اى كه جيمين آرزو داشت كنارش بشينه رو روشن كرده بود و درخت كريسمس كوچكش هنوز همون جاى قبلى بود. فضاى خونه گرمتر به نظر ميرسيد و يونگى دستگاه بازى اى كه به جيمين قولش رو داده بود رو وصل كرده بود.
-مطمئينم كه واسش برنامه ريخته بودى هيونگ.
جيمين بهش گفت و كاپشن و شالگردنش رو آويزان كرد.
-معلومه، ميخواستم ازش خوشت بياد.
جيمين بهش لبخند زد و سريع وسايل شيرينى پزيش رو از توى كيف بيرون كشيد. ميخواست چيزى بگه كه با برخورد چيز گرم و نرمى به پاهاش، تقريباً جيغ كشيد. يونگى بلند بهش خنديد و كمرش رو آروم بغل كرد.
-چيزى نيست كوچولو، دوست جديدمه.
جيمين به گربه ى سياه و سفيد پشمالو خيره شد كه خيلى زود خودش رو به پاهاى يونگى ماليد و باعث شد دوست پسرش اون رو ول كنه تا بغلش كنه. گربه ى لعنتى.
-دوست جديد؟؟
-ديشب پيداش كردم و آوردمش توى خونه. اسمش لوسيفره.
-انتخاب اسم مناسبى نيست هيونگ.
بهش گفت و به گربه نگاه كرد.
-ما ميريم تا جيمينى كارش رو بكنه، آره؟
با گربه اش حرف زد و مثل يه بچه به نظر ميرسيد. جيمين با علاقه نگاهش كرد و بعد حواسش رو به كار داد. موادى كه ميخواست رو برداشت و همشون رو جلوش چيد. با دقت، اندازه ى درست رو ميريخت و مواد رو با هم مخلوط ميكرد. مشغول بهم زدن همه ى مواد بود كه بازو هايى دور شكمش حلقه شدن. يونگى چيزى نگفت، توى سكوت چونه اش رو روى شونه اش گذاشت و به كار هاش نگاه كرد. حتى يك ثانيه هم رهاش نكرد و همونطور از پشت بغلش كرد. گاهى شقيقه اش رو ميبوسيد و عطر موهاش رو وارد ريه هاش ميكرد. جيمين بالاخره خمير رو آماده كرد.
-دوست دارى كمكم كنى؟
جيمين با مهربونى ازش پرسيد.
-به نظرت از اين كارا بلدم كوچولو؟
-يادت ميدم.
ازش فاصله گرفت و كمى آرد ريخت تا بتونن خمير رو ورز بدن. وردنه رو دست پسر بزرگتر داد و پشتش ايستاد. دست هاى كوچكش رو روى دست هاش گذاشت و بهش نشون داد بايد چيكار كنه.
-اشتباه انجامش نميدم؟
همونطور كه آروم حركتش ميداد پرسيد.
-نه، خيلى خوبه؛ فقط يكم سريعتر.
بهش گفت و قالب هاش رو هم آورد. يونگى با دقت كارش رو انجام ميداد و دلش نميخواست خرابكارى كنه. جيمين تا وقتى خمير به اندازه ى كافى نازك و بزرگ شد، كمرش رو نوازش كرد و بهش نگاه كرد. لباس هاشون آردى شده بود و جيمين با شيطنت كمى آرد به صورت يونگى زد. يونگى هم براى تلافى، بينيش رو آردى كرد و جنگ آرديشون براى ١٥ دقيقه ى پر از خنده، ادامه داشت. يونگى همونطور كه زمين افتاده بود و ميخنديد، سعى كرد جيمين رو نگه داره. پسر كوچكتر روى شكمش نشسته بود و سعى ميكرد آرد رو به موهاش بزنه. در آخر موفق شد گردنش رو آردى كنه و بخنده. يونگى هم نشست و باعث شد جيمين روى پاهاش بيوفته.
-پرروى كوچولو.
بهش گفت و خيلى آروم نوك بينيش رو گاز گرفت. جيمين باز هم خنديد و بلند شد. با هم خمير رو قالب زدن و كاج، آدمك و شكل هاى مختلف ديگه اى درست كردن. جيمين فر رو تنظيم كرد و شيرينى ها رو داخلش گذاشت.
-بالاخره تموم شد.
گفت و با تمام عشقى كه داشت، گردن دوست پسرش رو گرفت. يونگى هم كمرش رو بغل كرد و آروم، بدن هاشون رو با ريتم خيالى اى حركت داد. جيمين سرش رو به سينه ى محكمش تكيه داد و تا قبل از بوق زدن فر، از آرامش و عشق و بوسه هاى ريز يونگى لذت برد. جيمين شيرينى ها رو بيرون كشيد و گذاشت كمى خنك بشن. يونگى بهش كمك كرد تزئينشون كنه و طبق خواسته اش، از تعطيلات كوتاهش توى دئگو براش حرف زد.
-به نظرم روى اون قلب ها پودر قند بريزيم.
جيمين پيشنهاد داد.
-ولى به نظرم اگر اون مايع قرمز رنگت رو روشون بريزى قشنگتر ميشن. روى ستاره ها پودر قند بريزيم و ماه ها رو با شكلات تزئين كنيم.
جيمين با ذوق سرش رو تكون داد و طبق چيزى كه يونگى گفته بود، كار رو انجام داد. همه چيز عالى به نظر ميرسيد و يونگى با دو ليوان هات چاكلت، كنار جيمين روى مبل نشست. جيمين شيرينى ها رو با سليقه توى ظرف چيده بود و نميتونست از اون خوشحال تر باشه.
-هيونگ؟
آروم صداش زد و يونگى كه مشغول خوردن نوشيدنيش بود، بهش نگاه كرد.
-قضيه ى تتوت چيه؟
ازش پرسيد و يونگى ليوانش رو روى ميز گذاشت. بهش اشاره كرد كه روى پاهاش بشينه و جيمين خودش رو روى پاهاش بالا كشيد و نشست. يونگى تكيه داد و جيمين دست هاش رو روى سينه اش گذاشت.
-٤ سال پيش كه اين ماه رو تتو كردم، بيل بهم گفت كه بايد رابطه هاى يه شبه رو بذارم كنار و يكى رو كنارم داشته باشم كه واسه ى كسى كه هستم دوسم داشته باشه. هيچ وقت فكر نميكردم همچين آدمى وجود داشته باشه؛ پس بهش خنديدم و يه قرار با هم گذاشتيم. قرار شد هروقت عاشق شدم و باهاش وارد يه رابطه ى واقعى شدم، برم و اين كلمه رو تتو كنم تا يادم بمونه كه چقدر ارزشمند و كميابه.
همونطور كه دستى دور كمرش حلقه كرده بود، چونه اش رو گرفت.
-تو همونى هستى كه عاشق كسى كه واقعاً هستم شدى و مهم نيست باهات چيكار كردم، تو حاضر نشدى تركم كنى. من عاشق تو شدم و تصميم گرفتم به قولى كه به بيل داده بودم پايبند بمونم. تتوش كردم تا يادم بمونه چقدر عاشقتم و چقدر بايد همه چيز رو واست جبران كنم. بابام هميشه ميگه عاشق شدن سخته، ولى نگه داشتن كسى كه عاشقشى سخت تره. من نميخوام از دستت بدم كوچولو، تو اولين عشق واقعيمى.
جيمين لب هاش رو بوسيد؛ محكم و با عشق. خيلى به شنيدن حرف هاى عاشقانه از طرف يونگى عادت نداشت و هردفعه باعث ميشد احساساتى بشه. يونگى صاف نشست و پسر كوچكتر رو به خودش نزديكتر كرد. بوسه اشون كم كم شدت گرفت و يونگى سعى كرد خودش رو آروم كنه، نميخواست تحت فشار بذارتش. زياد اذيتش كرده بود و ميخواست جيمين واقعاً اين رو بخواد تا انجامش بدن. وقتى آروم سرش رو عقب كشيد، جيمين هنوز چشم هاش رو بسته نگه داشته بود و منتظر به نظر ميرسيد. وقتى يونگى كارى نكرد، چشم هاش رو باز كرد.
-چيزى شده؟ من...من خوب نيستم؟
البته كه بايد اون سوال مسخره رو ميپرسيد تا ثابت كنه اعتماد به نفسش هنوزم لنگ ميزنه.
-تو يه احمقى پارك جيمين. معلومه كه خوب نيستى، تو نفس گير و خيره كننده اى بيبى.
بهش گفت و با پشت دست، گونه اش رو نوازش كرد.
-پس چرا وايسادى؟
-قرار نيست كارى انجام بديم مينى، ميتونى راحت باشى.
اطمينان داد و جيمين گيج نگاهش كرد.
-از دفعه ى قبل خوشت نيومد هيونگ؟ اون دفعه ى اولم بود، قول ميدم بهتر بشم. ميتونم...ميتونم...
يونگى انگشت بلندش رو روى لباش گذاشت تا ساكت شه.
-اگر ساكت نشى نميدونم ميتونم عصبانيتم رو كنترل كنم يا نه.
بهش هشدار داد و با جديت نگاهش كرد.
-دفعه ى اولت هم محشر بود باشه؟ هركارى كه با هم انجام ميديم فوق العاده است و ميخوام اين رو يادت بمونه. از مقايسه ى خودت با هركسى كه توى ذهنته دست بردار جيمين. آره، صد در صد با كسايى خوابيدم كه از تو با تجربه تر بودن و همه چيز رو ميدونستن؛ ولى تو مثل اونا نيستى و نميتونى باشى؛ نميخوام باشى. چيزى كه بين ما هست، ارزشمند و قابل احترامه و با هركارى كه قبلاً با بقيه كردم فرق داره. چون عاشقت بودم و ميخواستم آروم بشى باهات خوابيدم، نه چون نياز داشتم يكى رو به فاك بدم؛ اينا خيلى با هم فرق دارن. نميخوام براى راضى نگه داشتن من پيشنهاد سكس بدى، ميخوام خودت بخوايش چون دوستم دارى، فهميدى؟
جيمين سرش رو تكون داد و مدتى سكوت بينشون برقرار شد و يونگى به بوسيدن شقيقه و سرش مشغول شد. جيمين آروم لبش رو گاز گرفت و لباس پسر بزرگتر رو توى مشتش فشار داد.
-ولى...ولى من واقعاً ميخوامش؛ چون خيلى عاشقتم و دلم ميخواد بازم انجامش بدم. ميخوام باز هم اون حسى كه فقط تو ميتونى بهم بدى رو تجربه كنم، برم بالاى ابرا و سقوط كنم بين بازو هات هيونگ. واقعاً دلم اون آرامش بعدش رو ميخواد؛ همه اش رو ميخوام.
يونگى سرش رو عقب كشيد و توى چشم هاش نگاه كرد.
-اين چيزيه كه واقعاً ميخواى؟
ازش پرسيد و جيمين سرش رو تكون داد.
-يونى، لطفاً.
با صداى شيرينش خواهش كرد و وقتى بهش خيره شد، يونگى ميدونست نميتونه بيشتر از اون جلوش مقاومت كنه.
-شت.
تقريباً زمزمه كرد و لب هاش رو با هيجان بوسيد. بوسه هاشون سريع بود و يونگى با بازيگوشى زبونش رو ميمكيد يا با زبون خودش لمسش ميكرد. وقتى خواست پليور پسر كوچكتر رو دربياره، دست هاى كوچكش متوقفش كردن.
-اينجا نه.
گفت و به جاى ديگه اى نگاه كرد. يونگى نگاهش رو دنبال كرد و به شومينه خيره شد. نيشخند زد و آروم زير گوشش رو بوسيد.
-وقتى وارد شدى و ديديش براش نقشه كشيدى بيبى آره؟ از اون موقع منتظر بودى تا به فاك بدمت خوشگلم.
پوستش رو گاز گرفت و سوزش دلپذيرى توى تنش پيچيد.
-آره، لطفاً بريم اونجا يونى.
خواهش كرد و وقتى يونگى زير پاهاش رو گرفت و همراه خودش از روى مبل بلندش كرد، لبخند پر از رضايتى زد. وقتى نشستن، به بوسيدن گردن و چونه ى پسر بزرگتر مشغول شد و دستش رو بين موهاش فرو برد. وقتى آروم خودش رو روى پاهاش حركت داد، رپر سرش عقب انداخت و پهلو هاش رو محكمتر گرفت.
-كوچولوى لعنتى.
جيمين به كارش ادامه داد و يونگى براى بوسه ى ديگه اى لب هاش رو به اسارت گرفت. آروم پليورش رو از سرش رد كرد و روى زمين انداختش.
-هيونگ ميخواد يادت بده چطور بايد روى عضوش حركت كنى.
روى لب هاش گفت و برق نگاه پسر كوچكتر كافى بود تا لباس خودش رو هم دربياره و با بى طاقتى دوباره ببوستش.
••••••
جيمين اشكال نامرئى اى روى سينه ى برهنه ى رپر كشيد و بعد با احتياط تتوش رو لمس كرد. وقتى بدن گرم و پشمالويى باعث شد دستش از روى سينه اش پايين بيوفته، اخم كرد. گربه ى يونگى روى سينه اش جمع شده بود و دمش رو روى پوستش حركت ميداد.
-عوضى.
جيمين به گربه گفت و تنش رو كنار زد تا بتونه باز هم سينه ى دوست پسرش رو نوازش كنه. گربه باز هم كنارش زد و جيمين روى آرنجش بلند شد.
-اول من اومدم.
از بين دندوناش گفت و يونگى بهش خنديد.
-كيوتى، دارى با يه گربه دعوا ميكنى؟
-اين گربه ى عوضى نميذاره بغلت كنم.
بهش شكايت كرد و يونگى پايين كشيدش تا با علاقه ى شديدى پيشونيش رو ببوسه.
-كيوت.
گفت و لب هاش رو خيلى كوتاه بوسيد.
-فكر كردم گربه ها رو دوست دارى.
-دوست دارم؛ ولى از گربه هاى لعنتى اى كه دوست پسرم رو ميدزدن متنفرم.
يونگى باز هم بهش خنديد و گربه اش رو آروم روى تخت گذاشت تا بتونه جيمين رو بغل كنه.
-خيلى عاشقتم هيونگ.
پسر كوچكتر خودش رو بين بازو هاش جمع كرد و رپر سرش رو بوسيد.
-منم خيلى عاشقتم بيبى، خيلى زياد.
-برام آهنگ بخون يونى.
با خستگى ازش خواست و يونگى كمى فكرد كرد تا آهنگ مناسبى پيدا كنه. وقتى رپر آهنگش رو شروع كرد، جيمين چشم هاش رو بست و حس ميكرد سوار بر نت ها، داره به بهشت ميره. سكس و دوش آب گرم خوابالودش كرده بودن و اون تقريباً ٢٠ دقيقه از فيلمى كه ديده بودن رو هم خواب بود. وقتى يونگى شروع به نوازش موهاش كرد، بى اختيار خوابش برد و دست هاش رو دور گردنش انداخت. يونگى بعد از پايان آهنگش، به چهره ى آروم و زيباش نگاه كرد. آرامشى كه داشت ديوونه كننده بود و حاضر نبود با هيچ چيز عوضش كنه. بدن كوچكش، كه فقط هودى گشاد و بلند خودش پشونده بودش، رو به خودش چسبوند و پتو رو روشون كشيد.
-هيونگ خيلى عاشقته كوچولو؛ جورى كه تا حالا حسش نكرده بود و فكر نميكرد يه روز با كسى به معصومى تو حسش كنه. جيمين كوچولوى من، هميشه مال من.
توى خواب بهش يادآورى كرد و لباى از هم فاصله گرفته اش رو با ملايمت بوسيد. پيداش كرده بود؛ عشقى كه هميشه راجع بهش ميشنيد رو پيدا كرده بود و به نظرش حق با نامجون بود...عشق سرزنده و عالى بود.
VOUS LISEZ
Selenophilia [Yoonmin]~Completed🌚
Fanfictionماه رو دوست دارى هيونگ؟ -خيلى زياد دوسش دارم. -چرا؟ -چون توى تاريكى شب، يه روشنايى خاص و پنهانى داره كه خيلى جذابه. ميتونم ساعت ها باهاش حرف بزنم و اون فقط سكوت ميكنه. -اگر بهم اجازه بدى، من ماهت ميشم هيونگ. شب هات رو روشن ميكنم و ميتونى باهام حرف...