پشمای بیون بک هیون!

3.4K 718 126
                                    

همونطور که دستاشو از حرص تو جیبای گنده ی شلوار جین پارش مشت کرده بود داد که چه عرض کنم،نعره ای کشید سر پدرش:

_به چه دلیل کوفتی ای باید گمشم یه مدرسه ی جدید؟؟؟

_چانیول من عمرا بزارم دیگه توی اون مدرسه درس بخونی...تو پسر با استعدادی هستی و خودتم میدونی خدای نقاشی ای و عاشقشی،اما فعلا باید این سال آخرو بخاطر من یه مدرسه ی جدید درس بخونی. چون من از اون مدرسه خوشم نمیاد.

فاک فاک فاک فاک فاک فاک فاک...
پدرش سرشار از آرامش گفت اما افکار چانیول پر از "فاک" های لبریز از حرص بود.
حالش از هرچی زور گفتن تو دنیا بهم میخورد. الان اون بد بخت باید مثل سال اولیای دبستان میرفت با بقیه رفیق میشد. هه عمممممرااااااا.

جمله ی آخرو با حرص تو سر خودش نعره کشید و دلش میخواست همونجا کف دفتر باباش بشینه گریه کنه و در همون هینم به زندگی مسخرش هر هر بخنده.

با عصبانیت از دفتر باباش رفت بیرون و درشو با تموم قدرتش کوبید بهم و اگه در اتاق میتونست حرف بزنه خواهرو مادر برای چانیول نمیزاشت.

تا از اتاق اومد بیرون منشی پدرش از سر جاش بلند شد و چانیول به هیچ وریش نگرفت و نیم نگاهی به اینور اونور ننداخت و یه راست جلو آسانسور ایستاد و دکمشو زد.

از نظر خودش یه پسر دارک و خشنه. اما خودشم بکشه همچین لقبی و کارما بهش نمیداد. اون فقط یه کیوت احمق بود که زور میزد احساسات واقعیشو نشون نده و برینه به هیکل بقیه.

توی گوشیش دنبال شماره ی دوست احمق تر از خودش گشت.
در هین بوق خوردن تلفن در چند ثانیه داشت به این فکر میکرد چجوری صمیمی ترین دوستشو به عنوان دوست پسر قبول کرده بود؟؟؟؟؟ واقعا این کار چانیول از پس یه روانی بر میومد.

_هی کره خر.

_خفه شو شینگ بد بخت شدیم.

_چررااا؟؟

ییشینگ با یه لحن کشداررر بلند گفت و منتظر بد بختی چانیول که نمیدونست چرا به خودش ربط داره و چرا از فعل اول شخص جمع استفاده کرده،شد.

_بابام مجبورم کرد برم گمشم یه مدرسه ی جدید...ببین شینگ گاومون زایید تو هم میایی مدرسه منا وگرنه بخدا قسم اگه تو موقعی که رابطه داشتیم نکردمت اینبار واقعا میکنمت.

جمله اولشو خیلی آروم خطاب کرد اما یهو یه نعره کشید که برق از سر ییشینگ پروند.
کل عابر پیاده داشتن به چانیول نگاه میکردن و سر تاسف تکون میدادن.
بار اولی برای چانیول نبود کل زندگیش این نگاهارو دیده.
کل زندگیش داشت وسط عابر پیاده سر اینو اون عربده میکشید.

_باید زور بزنم تا بتونم بیام میدونی که مامان بابام خیلی گیر میدن. همینکه گذاشتن برم هنر بخونم خودش خیلیه.

☆°without ugly nerves°• [Chanbaek _ sulay _ kaisoo]Where stories live. Discover now