عجایب خلقت!

2.7K 630 57
                                    

زمان حلش میکنه،کسی از آیندش خبری نداره،منتطر باش دنیا روی خوبشو نشونت میده و... هزار تا نوع دیگه ی نصیحت های پدر بزرگیه دیگه. اما حد اقل این نظریه های معروف که همه ی ما هزار بار در روز میشنویمش در حالت عادی برا ۹۹ درصد مردم جواب میده و تهش مشکل زندگیشون درست میشه و خوب. اما این نظریه ها برای بکهیون که از بدر تولدش با نحسی پا به دنیا گذاشته،معنی ای نداشت!
بکهیون همون روزی که بدنیا اومد خواهر بزرگ ترش از پله ها پرت شد پایین و پاش شکست،پدرش در راه اومدن به بیمارستان تصادف کرد و ماشینشون به دیار باقی رفت‌.

داون روز هم از اون روزایی بود که خیلی نحس بودن. بکهیون نشسته بود سر نیمکت و به جای خالیه سه تا دوست دیگش نگاه میکرد.

این خودش اوج بد بختی بود. چون بکهیون بدون سه تا دوستش تقریبا هیچی نبود.
با اینکه معروف ترین اکیپ رو توی مدرسه داشتن اما بهر حال وقتی بکهیون تک می افتاد واقعا حس تنهایی میکرد و از هیچ کس جز "سه تا دوستاش و خب چانیول" خوشش نمیومد و اعتقاد داشت که آدم باید توی زندگیش فقط دوست صمیمی داشته باشه. و فقط به بقیه نشون بده که بهشون اعتماد داره ولی در واقع نداشته باشه.

وقتی دو تا دوستش بازم آدم نشده بودن و زنگ اول از مدرسه فرار کرده بودن اون زنگ اولو بدون هیچ دردسری گذروند.
اما خب وقتی زندگی بهتون لبخند نشون میده زیاد پرو نشین چون میزنه همون لحظه صافتون میکنه و خوشیتونو از دماغتون میکشه بیرون.

همون لحظه که بکهیون کونشو گذاشت روی نیمکت و فکر کرد میتونه یه نفس راحت بکشه،یکی از پسرای کلاسشون که از قضا معتاد و بوی روی مخ مواد مخدر میداد نشست پیشش.
بکهیون نفسش تو گلوش گیر کرد و دستپاچه تکون معذبی خورد و دستشو کشید روی رون پاش و سعی کرد خودشو در حال حل کردن یکی از مسئله های ریاضی بکنه.

_ریاضیه؟

صدای سوجین بود. بکهیون آب دهنشو قورت داد و سرشو آروم گرفت بالا و با دیدن سوجین که دستشو گذاشته بود رو نیمکت و سرش روش بود و با عشق به بکهیون ذول زده بود،رسما قبض روح شد.

_آ..آره.

بکهیون با لکنت جواب داد و لبخندی زد و دوباره خودشو مشغول کرد.

از اونور چانیولی بود که به ظاهر داشت به وراجی های بی موقع ییشینگ گوش میداد،اما تموم فکرش و تمرکزش روی پسری بود که کنار بکهیون بود.
دقیقا نمیدونست توی هفته ی گذشته که بکهیون به طرز وحشتناکی سرش داد کشیده بود چه بلایی به سرش اومده بود که دکو دیوارم شبیه بکهیون میدید اما خب حوصله ی فکر کردن بهشو هم نداشت که دقیقا چه مرگشه.

_خب چرا بجای حل کرد ریاضی به من نگاه نمیکنی؟بیون بکهیون؟؟؟

چان به وضوح میتونست صدای روی اعصاب پسررو بشنوه. با چشماش برای پسری که حتی نمیدیدش خطو نشون میکشید که صدای ییشینگ بلند شد:

☆°without ugly nerves°• [Chanbaek _ sulay _ kaisoo]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora