بکهیون نشسته بود روی نمیکت و با چشماش به سه دوست عنش تیر پرتاب میکردو توی دلش فحش های بالا ۱۸ سال میداد.
دوست داشت کله ی هر سه تاشونو بکنه و بزاره روی سینه هاشون تا دیگه فکر مشروب خوردنو نکنن و وسط یه پارتی تخمی غش نکنن و برینن به خوشحالی بکهیون._شما فاکرا...
بک دو حرف اول جملشو داد کشید اما با وورود معلم و باز شدن در،صداش خفه شد و با حرص ذول زد به صورت معلمی که از بد بختی باباشه.
اون روز تقریبا همه چی براش جهنم شده بود.
بعد اون پارتی مزخرف بکهیون داشت به این فکر میکرد که موندن توی اتاق ۴متر در ۴ متر با کیونگسو و لوهان واقعا خیلی بهتره،تا اینکه بخواد با دوستای عنش بره مشروب بخوره.
دیگه گه بخوره و این کارو انجام بده...مخصوصا جاییکه پارک چان توش نفس میکشه.هم حرص میخورد و هم با خودکار روی کاغذ بیچاره ای که کسی نمیدونست چجوری رفته زیر دست بکهیون،خط های بی ربط به همو میکشید.
اما ثانیه ی بعدی با جمله ی بعدی پدرش توجهش جلب شدو سرشو گرفت بالا._میخوام یه پروژه ی گروهی تحویل بدین. از اونجایی که دفعه های قبلی که خودتون گروهتونو انتخاب کردین و پروژه به هیچ جایی نرسید و یه چیز مزخرف اومدین تحویل دادین...خودم اومدم دسته بندیتون کردم.
صدای تک تک دانش آموزا در اومد و همشون داشتن ناله میکردن از وضع کلاس. هیچکس دوست نداشت با کسیکه نمیناستش تو یه گروه بیوفته و حتی کار مشترکی انجام بده.
_استاد مگه دبستانه که دارین اینکارو میکنین؟؟دیگه والا دبستانیا هم خودشون گروه خودشونو انتخاب میکنن.
_کاشکی معلم دبستان بودم..حد اقل اونا برای کاراشون ارزش قائل میشن و انقدرم پرو نیستن.
استاد عصبی توپید به پسری که داشت با عجز از استادش التماس میکرد و کاملا دهن دانش آموزشو بست.
اما هیچی تغییر نمیکرد!استادشون تصمیم خودشو گرفته بود. فقط همین یه راه بود که با دانش آموزای احمقش رو به رو بشه و بجنگه. فقط باید با زورگویی میرفت جلو._گروهارو میخونم اسماتونو یادداشت کنید گروهتونو گم نکنین بعد هی بیایین از من سئوال بپرسین چون عمرا جوابتونو بدم.
_استاد بیون پادگانم دیگه اینجوری نیست.
_میخوایی بری از کلاس بیرون بفهمی پادگاه چجوریه؟
استاد بیون که دیگه حرصش گرفته بود با لحن تحدید آمیز ولی آروم به دانش آموزش گفت و روشو گرفت و به کاغذ توی دستش داد.
_ژانگ ییشینگ،اوه سهون،لی ووسوک و کیم جونمیون تو یه گروه.
بکهیون با فک افتاده به ییشینگ که همونجوریشم از سوهو خجالت میکشید بخاطر کار دیشبش،نگاه کرد و یه نگاه به سوهو و بعدشم یه نگاه به ووسوک که یکی از احمقای ته کلاس بود.
ازین بد تر نمیشد و نداشتیم رسما. شوخی بهتری نبود با بک بکنن؟؟البته که سوهو ککشم نمیگزید،فقط دلش میخواست دستاشو خورد کنه توی صورت ییشینگ ولی خب اون مست بوده و حالش دست خودش نبوده.
اون لحظه بکهیون شده بود کاسه ی داغ تر از آش و الکی نگران بود.
YOU ARE READING
☆°without ugly nerves°• [Chanbaek _ sulay _ kaisoo]
Fanfictionاسم فیک:یه زشت بی اعصاب:without ugly nerve کاپل ها:چانبک-سولی ژانر:طنز-رمنس-زندگی روزمره-فلاف-اسمات ..... خلاصه: بکهیون پسریه که توی زندگی واقعیش عاشق کسی نشده. ولی میدونه که گیه. و این به کمک دو تا دوست دیگشه. اما اینکه توی زندگی واقعی عاشق نشده ی...