chapter 10

576 99 157
                                    


های گایز

اصلا از نظر دهی و ووت دادنتون خوشم نیومد.باید یکی دو ماهی صبر کنم تا به نظر و ووت هایی که میخوام برسم؟؟

اونوقت منم انگیزه نوشتنمو از دست میدم و فکر میکنم داستانم به حدی خوب نیس که خوشتون بیاد.من همیشه سعی میکنم پارت هام طولانی باشن تا شما ها لذت ببرین.لطفا شماهم درکم کنید خب بلاخره وقت میزارم این فیکو آپ میکنم شما هم ووت بدین .

با تشکر

--------------------------------------------------------

سهون سر صبحی بیدار شده بود و داشت وسایل خودش و کای رو داخل یه چمدون جمع میکرد. کای بخاطر داروهاش به خواب عمیقی فرو رفته بود و داشت خوابای پشمکی با نوتلا می دید.

سهون بعد از تموم شدن کارش رفت تا همه جای خونه رو چک کنه و پنجره های باز رو ببنده ،بعد به آشپزخونه رفت و سینی صبحانه رو که برای کای آماده کرده بود رو برداشت و به اتاق برگشت. همینکه وارد اتاق شد دید کای روی شکم خوابیده و دست و پاهاش و عین یه ستاره ی دریایی باز کرده.

خنده ای به مدل خوابیدن دوست پسرش کرد و رفت روی تخت نشست و سینی رو روی پاهاش قرار داد، آروم دستشو روی شونه ی کای گذاشت:

-کاییییی کیوتیییی پاشو صبحونه بخور. پاشو الان دیرمون میشه باید بریم

کای ملچ مولچی کرد و بعدش با صدای تحلیل رفته ای غر زد.

سهون دوباره صداش کرد:کیوتی پاشو باید بریم. داره دیرمون میشه

کای بدون توجه به سهون بالشتو از پشت روی سرش گذاشت و دوباره خوابید.

سهون که دید کای بیدار نمیشه، یه فکری به سرش زد و رفت حموم اتاق و کمی آب توی یه سطل ریخت و برگشت.

دوباره شانسشو امتحان کرد و کای رو صدا زد:کایییی پاشو داره دیرمون میشه. مگه قرار نبود بریم تعطیلات پاشو دیگههه

کای با چشمای بسته و ابرو هایی که به شکل بامزه ای گره خورده بودن غر زد :اححححح بزار بخوابممممم و لحافش رو تا بالای سرش کشید و همینکه میخواست به خواب نازنینش برگرده لحافش از سرش کشیده شد و آب سردی روی صورتش ریخته شد.موهاش و بالاتنش کلا خیس شده بود و آب از سر و صورتش میچکید. سیخ سرجاش نشست و به سهون که از خنده روی زمین روده به در شده بود نگاه بدی انداخت. تاحالا کسی اونو به این شکل بیدار نکرده بود و حالا هم دلش میخواست سهونو به خاطر این مسخره بازیاش خفه کنه.

free fallWhere stories live. Discover now