chapter 11

533 90 108
                                    


سلام.

خب اینم از پارت جدید.امیدوارم خوشتون بیاد.فقط لطفا ووت یادتون نره چون دلم نمیخواد مثل دفعه ی قبل بشه.

------------------------------------------

از دید کای:

با دردی که تو ناحیه سینم بود از اون محیط خفه کننده خارج شدم.قلبم تیر میکشید و دلم میخواست هرچی خوردمو بالا بیارم.با سرعتی که انتظار نداشتم سریع به اتاق رسیدم و خودمو داخل دستشویی انداختم.

سرمو داخل روشویی خم کردم و هرچی خون تو معدم داشتمو بالا آوردم.تپش قلبم زیاد شده بود و نمیتونستم درست نفس بکشم.دوباره هجوم مایع گرمی رو حس کردم و بالا آوردم.این بار خون زیادی بالا آوردم.شیر آبو باز کردم و بعد از شستن روشویی و سرو صورتم از دستشویی دراومدم. بیحال شده بودم.خودمو روی تخت انداختم و برای مدتی چشامو بستم.هنوزم شدت تپش قلبم زیاد بود و حالم خیلی خراب بود.بخاطر سهون که نفهمه من هنوزم خوب نشدم و یه چمدون آوردیم، قرصامو نیاوردم.دستمو محکم رو صورتم کوبوندم و آهی کشیدم.شاید میتونستم از خدمات کشتی بخوام برام بیارن؟آروم از جام بلند شدم و رفتم پای تلفن داخل اتاق.گوشی رو برداشتم و از خدمتکار دو بسته قرص آسپرین خواستم.شاید با خوردن دو قرص حالم خوب شه.بعد از چند دقیقه یکی از خدمات کشتی اومد و بعد از دادن پول قرص ها به اتاق برگشتم.دو قرصو یکجا تو دهنم گذاشتم و با آب خوردم.امیدوارم بعد از خوردن این قرص حالم بهتر شه.پنجره اتاقو باز کردم و به دریایی که تو تاریکی به سیاهی میزد خیره شدم.یاد سهون افتادم.از بس حالم خراب بود که یادم رفت سهون هیچ اهمیتی به بودن یا نبودنم کنارش نداشت.قلبم فشرده شد.کاش حداقل میومد دنبالم تا ببینه مردم یا زنده ام؟حالم خوبه یا نه؟کاش مثل اون روزا که مریض بودم بهم اهمیت میداد.با عشق به چشام خیره میشد و میگفت عاشقتم.باهم میرفتیم جایی و خوش میگذروندیم.بدون صدا داشتم گریه میکردم.با این حال حتی دلم نمیخواست کسی صدای گریمو بشنوه.مقصر همه این اتفاقا منم و من نباید اجازه بدم سهون با کسی گرم بگیره.هرچی بشه حتی آسمونم به زمین بیاد سهون ماله منه.تو این دنیا من به غیر از سهون هیچی نمیخوام.روی تخت دراز کشیدم، لحافو تا بالای سرم کشیدم و گریه کردم.

تو دلم هزار بار به لوهان و وجودش لعنت فرستادم و با اثر دارو کم کم چشام گرم شدن و به خواب رفتم.

از دید سهون:

بعد از رفتن پسرا از جام بلند شدم و بسمت اتاق خودم و کای راه افتادم.نمیتونستم پیشنهاد لوهانو قبول کنم چون به کای قول داده بودم دیگه با لوهان نباشم.من مطمئنم که حسم نسبت به لوهان یه هوسه زودگذره ولی حسم نسبت به کای رو اصلا نمیفهمیدم.بعضی موقع ها فکر میکنم عاشقشم.بعضی موقع ها فکرمیکنم فقط دوستش دارم، یعنی نمیدونم حسم نسبت بهش درواقع چیه.کاش خیلی زود اعتراف نمیکردم یا هم سریع باهاش صمیمی نمیشدم.ولی اینو میدونم که حسم نسبت به کای هرچی باشه بازم خوبه.من کنار کای آرامش دارم.لبخند میزنم و حس آزادی دارم.در حالیکه پیش دوستام و حتی داداشم این حسو ندارم. کای دل خیلی بزرگی داره، اونقدر دل بزرگی داره که میتونه اشتباهای منو ببخشه.

free fallWhere stories live. Discover now