-in the name of Lღve
رو تختش دراز کشیده بود. پاهاشو به دیوار زده بود و آهنگ گوش میکرد.
"خبرارو خوندی؟"
لایل وارد اتاق شد ولی لاتا صداشو نشنید. آهنگو استاپ کرد.
(لایل اون یکی خواهر لیامه؛) )
"چی؟"
"میگم خبرا رو شنیدی؟"
"چیشده؟"
استرس کل وجود لاتا رو گرفت. حدس زد احتمالا همه در مورد گندی که هری زده بود خبر دار شده بودن و قطعا هری هم قرار بود اونو مقصر بدونه.
"دوتا پسرای وزیر کشور دیشب به طرز مرموزی کشته شدن"
لاتا چشماشو بست و نفسشو فوت کرد.
"چیشد؟"
"هیچی"
به سقف زل زد. دیشب یه ایده به ذهنش رسیده بود و منتظر بود لیام از بیرون برگرده تا بهش بگه.
_
"امروز یه جلسه دارم. تو دوس داری باهام بیای؟"
"نه. اصلا حوصله ندارم. دلم درد میکنه و دلم میخواد سر همه داد بزنم"
"خوبه که تو پریود نمیشی بیبی"
"هری!"
زین چشم غره رفت ولی نتونست خندشو کنترل کنه.
"راس میگم. تو همینجوریشم انگار پریودی"
"خیله خب من پریودم. فقط برو"
"لوس نشو حالا"
زین چیزی نگفت.
"زین"
بازم هیچی.
"زین"
"بله"
"قهر کردی؟"
"نه"
"پس بیا یه بوس بهم بده ببینم"
زین خندید و از روی کاناپه بلند شد. سمت هری رفت و صورتشو گرفت و لباشو گذاشت رو لبای هری. خواست کوتاه ببوستش ولی هری کمرشو گرفت.
"هی. اون قرار بود یه بوس باشه"
زین با خنده گفت.
"هنوز بوسه"
هری چونه زین رو بوسید و لباشو کشید رو گردنش.
"هنوزم بوسه"
باز گفت و روی گردنش هم بوسه ی خیس گذاشت.
"هنوزم"
خواست ترقوه اشو ببوسه که گوشیش زنگ زد.
زین خندید. هری لبشو کوتاه بوسید و رفت سراغ گوشیش.
_________
"اون لعنتی واقعا داره مواد قاچاق میکنه؟"
"اااااه لیام! من دارم میگم طرف تا دم در خونمون اومد و اینقد مودب بود که من دلم میخواد بمیرم و بهم گفت ازش یه درخوااااااست کنم بعد تو چی میگی"
YOU ARE READING
Miracle Fanfiction📒🍃
Fanfiction"تو وارد زندگی من شدی و کم کم کل وجودمو با زیبایی های درونت تسخیر کردی. تو معجزه ی منی. دوستت دارم زینم" "معجزه ی منم کسی مثل توئه که منو کامل میکنه و بهم یاد داد چطوری خودمو دوست داشته باشم...منم دوستت دارم"