-in the name of lღve
"سلاااامممم"
هری خیلی ناگهانی وارد اتاق شد.
"هری!"
زین کتابشو برعکس روی تخت گذاشت و سمت هری رفت. هری دستاشو واسش باز کرد و زین توی بغلش رفت.
"خسته نباشی"
سرشو توی سینه هری برده بود و آروم حرف میزد.
"ممنون مهربونم"
هری دستاشو رو کمر پسر لوسش میکشید.
"زود اومدی!"
زین هری رو نگاه کرد.
"اوهوم. اومدم ببرمت یه مهمونی!"
"نههه"
زین غر زد چون توی مهمونیایی که هری میبردش همه رسمی بودن و صدای هیچکس بالا نمیرفت و هری هم همش مجبور بود با یه مشت آدم خسته کننده وقت بگذرونه و زینم فقط باید به همه لبخند میزد و حوصلش سر میرفت.
"نه نه. این با مهمونیایی که قبلا رفتیم یکم فرق داره. اونا تاجر و هرکوفتی نیستن"
"پس کین؟"
"خلافکارا"
هری آروم لب زد و خندید.
"هری؟! از من که نمیخوای بیام بین یه مشت خلافکار ، یا ، یا حتی بذارم تو بری؟"
زین هول شد و صداشو بالاتر برده بود.
"هیسسسسس آروم باش پسر. همه چی اوکیه. ما الان از اوناییم. بعدشم اونا اسمشون خلافکاره ، همش در حال کشتار نیستن که. این یه مهمونیه ، درست مثل بقیه مهمونیای دیگه"
هری گفت و رفت سمت کمدش تا لباس بپوشه.
"تو گفتی این با بقیه مهمونیا فرق داره"
زین ناخنشو میجوید و فکر میکرد.
"منظورم اینه ، خسته کننده و رسمی نیست. مشروب و سیگار و دخترا"
"دخترا؟"
زین چشماشو ریز کرد.
"زین. تو که میدونی منظورم اون نیست"
"میدونم میدونم. خب ، من چی بپوشم؟"
زین گفت و هری خندید و زینم باهاش خندید. اون همیشه این سوالو قبل از بیرون رفتن از هری میپرسید.
هری یه بلوز نخی سرمه ای گشاد پوشید و جین مشکی.
"با اینا؟"
"گفتم که فرق داره"
زین فقط شونه هاشو بالا انداخت و جین پوشید. یه بلوز مشکی و کت چرم مشکیشو روش. یاد اون روزی که با لیام رفته بودن به اون بوتیک افتاد و خندش گرفت.
"چی باعث شده اون لبخند قشنگتو ببینم؟"
"هیچی. من فقط رفتم یه بوتیک مردونه و یادمه یه کت تقریبا شبیه این دیدم"
YOU ARE READING
Miracle Fanfiction📒🍃
Fanfiction"تو وارد زندگی من شدی و کم کم کل وجودمو با زیبایی های درونت تسخیر کردی. تو معجزه ی منی. دوستت دارم زینم" "معجزه ی منم کسی مثل توئه که منو کامل میکنه و بهم یاد داد چطوری خودمو دوست داشته باشم...منم دوستت دارم"