-in the name of lღve
"تو...خونتون؟"
"اره ، البته اگه مشکلی ندارین"
هری به لاتا و لاتا به لیام نگاه کرد.
"نه. نه مشکلی نیست"
لیام سرشو به چپ و راست تکون داد.
"خب پس ، بذار ببینم...تو رانندگی بلدی؟"
هری رو به لیام گفت.
"بله"
"خوبه. من دو تا راننده دارم و اتفاقا یکی دیگه هم میخواستم. تو حتی اگه ماهی ۱۰ کیلومتر هم برونی حقوقت سر جاشه. بیمت میکنم و فرمتم خودم بهت میدم. وظیفه تو فقط اینه که گند نزنی"
"نگران نباشید"
"خوبه. و اما ، لاتا"
لاتا به هری نگاه کرد. داشت فک میکرد چه چیزی جز تمیز کاری یا آشپزی میتونه باشه؟ اون این کارارو زیاد کرده بود ولی جلوی هری براش خوشایند نبود.
"شوهر خواهرم هفته پیش فوت کرد و خواهرم بخاطر این موضوع الان توی آسایشگاه هست"
"متاسفم"
"ممنون. حالا دارن دخترشو از آلمان میارن اینجا تا وقتی که خواهرم از آسایشگاه مرخص بشه. تو با بچه ها میونت خوبه؟"
"راستش اون تو این کار عالیه"
لیام با ذوق بجای لاتا جواب داد.
"خب؟نظرت چیه؟"
"خیلی خوبه. من عاشق بچه هام"
"عالیه. پس یکم صب کنید تا من بگم فورم استخدام رو بیارن"
هری تلفن روی میز رو برداشت و از منشی خواست تا دوتا فورم استخدام براش بیاره و منشی بعد از چند دقیقه در رو به صدا در اورد. فورم های استخدام جلوی لیام و لاتا گذاشته شد و اونا شروع به وارد کردن اطلاعات شخصیشون کردن. وقتی به سوال 'با چه کسانی زندگی میکنید؟' رسیدن ، سرشونو اوردن بالا و همو نگاه کردن.
"ببخشید"
لاتا برگشت و به هری گفت.
"بله؟"
"در مورد محل زندگی..."
"خب؟"
"ما توی یه خونه بزرگ با چند نفر دیگه زندگی میکنیم"
"همون خونه ای که من دیدم دیگه ، درسته؟"
"بله"
"خب لازم نیس همرو ذکر کنید. فقط الان به خودم بگید چون من همه اینارو در نظر میگیرم"
"من و لیام هستیم و دوتا خواهر دیگه هم داریم. یه خانوم پیر ، پسرش ، همسرش و پسر کوچیکشون ، یه خانوم دیگه و دخترش ، و یه پسر جوون"
لاتا یکی یکی هم خونه ایاشو نام برد و هری سرشو تکون داد.
"خب پس بنویسید خانواده و دوستان چون ممکنه یادم بره"
لاتا و لیام فورم رو پر کردن و به هری دادن. هری به اونا خوردنی تعارف کرد ولی اونا تشکر کردن و از شرکت اومدن بیرون.
"بنظرت کار درستی کردیم؟"
لیام بیرون از شرکت از لاتا پرسید.
"معلومه که آره. فقط من و تو و سیدنی کار نداریم ، بقیه دارن خرج مارم میدن. الان دیگع فقط باید واسه سیدنی یه کار پیدا کنیم تا همه دستشون به دهنشون برسه. بچه که نیستیم"
"اوهوم"
____________________________
چه نا امید:(
فک کردم بعد این همه مدت اگه برگردم کلی ووت و اینا هست ولی حتی دریغ از یه دونه:///
دقیقا همون ۱۱ تایی که قبلا بود:")
دو تا معذرت خواهی بابت : ۱. غیبت طولانی
۲. پارت کوتاه و بی محتوا (خیلی وقت پیش نوشتمش دیگه ببخشید احتمالا حال نداشتم اون روز)
بهرحال قسمت بعد زیام باهم آشنا میشن^^
تا شب اگه ووتا خوب بود نیذارم اگه نه فردا🙄
روز خوش♡
YOU ARE READING
Miracle Fanfiction📒🍃
Fanfiction"تو وارد زندگی من شدی و کم کم کل وجودمو با زیبایی های درونت تسخیر کردی. تو معجزه ی منی. دوستت دارم زینم" "معجزه ی منم کسی مثل توئه که منو کامل میکنه و بهم یاد داد چطوری خودمو دوست داشته باشم...منم دوستت دارم"