Part 10

81 22 10
                                    

-in the name of lღve

'اون لاتاس؟'

زین پیش خودش گفت و سمت لاتا رفت که حالا موهاش بلوند بود.

'کی وقت کرد بلوند کنه؟'

با تعجب خندید و سمتش رفت. روی شونش زد و لاتا برگشت.

"لاتا؟"

لاتا هول شد ولی جمعش کرد.

"زین!"

"تو اینجا چیکار میکنی؟مواتو کی بلوند کردی؟"

"من...بلوند نکردم. کلاه گیسه!"

لاتا گفت و زین از این خوشش اومد. اون همیشه تحت تاثیر تیپای عجیب  و متفاوت و البته بسیار شیک و دوس داشتنی لاتا بود و حالا کلاه گیس هم میذاشت؟

"تو واقعا عجیبی دختر!"

"اوهوم. من باید برگردم خونه. هانا رو پیش خدمتکارا گذاشتم و فک نکنم اونا بیشتر از این بتونن از پسش بر بیان!"

لاتا سریع گفت و بدون اینکه بذاره زین چیزی بگه از اونجا دور شد.

"وات د فاک؟"

زین آروم پیش خودش خندید. ولی یه جای کار میلنگید. لاتا هیچوقت اینقد عجیب نبود.

از دانشگاه رفت بیرون و دنبال لیام گشت. اون براش بوق زد و زین رفت و  سوار شد.

"خسته نباشی"

لیام گفت و راه افتاد.

"مرسی. خواهرتو دیدم!"

لیام آب دهنشو قورت داد.

"کدومشون؟"

"لاتا"

لیام بیشتر استرس گرفت.

"اوهوم"

"اون عجیب بود"

"عجیب؟"

لیام سعی میکرد عادی رفتار کنه.

"اره. عجیب و هول"

"همممم"

"اون واسه چی اونجا بود؟"

"نمیدونم راستش ولی احتمالا خواهرم تو چیز میزای اداری کمک میخواسته. شاید واسه شهریه بوده ، یا اجازه ی اردو ، یا هرچی"

"اجازه اردو؟تو دانشگاه نرفتی لیام؟"

"خیله خب. چرت گفتم"

لیام خندید و گوشیشو در اورد.

"رز کجاست؟"

بعد از اینکه گوشیشو گذاشت سر جاش گفت.

"اون یه کلاس دیگه بعد از من برداشته و دیگه سه شنبه ها نمیتونه باهامون بیاد"

"اوهوم"

"چیزه ، خونه نرو"

لیام یکم سرعتشو کم کرد.

Miracle Fanfiction📒🍃Where stories live. Discover now