☆ Part 1

4.2K 387 80
                                    

۱۱ نوامبر ۲۰۱۱

تو سالن غذا خوری دانشگاه نشسته بود و با خودکارش روی دفترچه ی سیاهش خط خطی میکرد:

" نامجونی! واسه این پروژه ی پایان ترم لعنتی باید یه ماه برم جزیره ی ججو روی جید_وین که فقط تو همون جزیره رشد میکنن تحقیق کنم! چرا این پروژه های لعنتی هیچوقت تموم نمیشن؟"

نامجون کمی از قهوه ای که سفارش داده بود رو سر کشید:

" خب مگه مجبور بودی این رشته رو انتخاب کنی؟ مثل من روانپزشکی میخوندی دیگه لازم نبود این همه راه بری تا شهر دیگه ب خاطر یه پروژه ی کوفتی!...آخه کدوم احمقی میره گیاه شناسی میخونه!؟"

جین چشم هاش رو چرخوند و خودکارشو محکم روی میز کوبوند:

" من این رشته رو دوست دارم حداقل بهتر از رشته ی توعه که مجبوری با یه مشت روانی سرو کله بزنی! به زودی خودتم یه روانی میشی!"

نامجون پوزخندی زدو شوخی وار گفت :

"خفه شو جین نکنه کتک میخوای؟"

جین با اخم های در هم از جاش بلند شد ، کوله ی سرمه ای رنگش رو برداشت و بدون این که جوابی به پسر رو به روییش بده از اونجا رفت.
جینو نامجون از بچگی باهم دوست بودن! اگه دعواهایی که با هم میگیرن و بحث هایی که تقریبا هر روز باهم دارن رو حساب نکنیم میشه گفت مثل دوتا برادرن!

هروقت جین توی دردسری میوفتاد نامجون مثل یک برادر بزرگ تر اون رو از مشکلاتی که به وجود آورده و یا توش گیر افتاده نجاتش میداد!

اما اینبار جین باید میرفت یه شهر دیگه و خب دیگه نامجونی نیست که کمکش کنه و اگه تو دردسری بیوفته نجاتش بده!

جین از این که مدت کوتاهی از مادرش که همیشه توی تمام کارهایی که انجام میده بهش گیر میداد دور میشه خوشحال بود و امیدوار بود بتونه تو شهری که قراره تحقیقاتش رو انجام بده چند تا دوست پایه که کاملا برعکس نامجون باشن پیدا کنه و حسابی باهاشون خوش بگذرونه! چون نامجون تنها دوست صمیمیش هیچوقت قبول نمیکرد که باهم برن بار از نظر جین اون فقط یک بچه ی درس خونی که هیچوقت دوست نداره خوش بگذرونه بود و مطمئنن جین از کار هایی که نامجون بدون خودش انجام میده اطلاعی نداشت!

جین همه ی لباسای مشکیش که برای این یه ماه لازم داشت رو بدون این که تاشون کنه تو چمدون ریخت و سمت در ورودی خونشون حرکت کرد! جلوی در ورودی رسید و با صدای تقریبا بلندی گفت :

"مامی من دیگه باید برم نامجون منو تا ججو میبره! "

زنی با موهای مشکی رنگ تقریبا کوتاه و صورتی که شباهت زیادی به پسرش جین داشت از آشپزخونه سمت در ورودی رفت:

"باشه پسرم...ولی چرا با هواپیما نمیری؟!"

جین پوفی کشید:

Second Hybrid ✔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora