☆ Part 15

965 170 22
                                    

"هیوووونگ!"

جین تقریبا داد زد و به سرعت سمت نامجون دویید...

حتی فکرش رو هم نمیکرد با چند روز ندیدن نامجون اینقد دلتنگش بشه و البته از رفتار اون روزش با نامجون خودش رو بسیار سرزنش میکرد‌‌...

پسر شکارچی جین رو به آغوش کشید و لبخند گرمی زد:

"خفم کردی بچه!"

جیمین نگاهی به چشمهای خسته ی جین انداخت:

"جین؟ خوبی؟"

تهیونگ سمتشون رفت و با فشار دست هاش به لباس مشکی رنگ جین رو از بین بازو های نامجون بیرون کشید:

"شما دو قلو ها باید کمکش کنین!"

پسر کوچکتر چشمهاش رو برای تهیونگ چرخوند و بعد از نگاه کردن به جیمین لبخندی زد:

"خوبم هیونگ! فقط..."

پسر مو قرمز حرفش رو قطع کرد:

"تو چشمای بتای قهوه ای نگاه کرده و قلبشو در آورده!"

چشمهای نامجون و جیمین از تعجب درشت شدن و جیمون پوزخندی زد...

جیمین دستش رو روی پیشونی جین قرار داد و بعد از زمزمه کردن کلمات مخصوص خودش لبخندی زد:

"حالا دیگه خوب شدی جینی!"

این رفتار ها از هیونگاش که تقریبا ۵ ساله میشناستشون براش عجیب به حساب میومدن اما حالا که از موجودات جادویی کاملا خبر داشت سعی میکرد این اتفاق ها رو قبول کنه..

جین پسر کوتاه قد رو به آغوش کشید و ازش تشکر کرد اما باز هم تهیونگ سعی کرد تا جین رو از جادوگر رو به روش جدا کنه و تقریبا پسر مو مشکی رو به خودش چسبوند ، دستش رو روی کمر جین قرار داد و نگاه تیزی به نامجون انداخت:

"امشب به خاطر جین شام دعوتتون کردم! پس بهتره زودتر سوار کشی شیم!"

نامجون ابروهاش رو به هم گره زد:

"ماهم به خاطر جین اومدیم!"

ارتباط چشمیشون رو قطع نکردن و هردو برای هم چشمهاشون رو چرخوندن.

طولی نکشید تا دو برادر بتا و دوست صمیمی تهیونگ هم بهشون ملحق بشن و همگی باهم سوار کشتی تقریبا بزرگ پسر مو قرمز که بنفش رنگ بود شدن.

جین به میله های کشتی چسبید و از منظره ی تاریک اما زیبای رو به روش لذت برد ، باد خنکی که به صورتش برخورد میکرد حالش رو بسیار بهتر کرده بود و این باعث میشد تا بیشتر به این شهر و آدمهای عجیب و غریبش که حالا خودش هم جزوشون بود علاقه پیدا کنه...

صدای قدمهای شخصی که تقریبا پشت سرش ایستاده بود رو شنید و سمتش برگشت:

"جیمین هیونگ؟"

Second Hybrid ✔Donde viven las historias. Descúbrelo ahora