☆ Part 11

1K 193 15
                                    

تهیونگ حالا کاملا متوجه ی این شده بود که نفوذ های ذهنیش دیگه روی جین کار نمیکنه و هیچوقت نمیتونه بهش دستور بده.

جین پتوی بنفشی که روی بدنش بود رو کمی بالا کشید و کل بدنش رو پوشوند:

"لباسامو بیار!"

تهیونگ روی تخت نشست و به اطرافش نگاهی انداخت:

"جین؟"

پسر کوچکتر چشمهاش رو چرخوند و با صدای بلندی گفت:

"لباسمو بیااار!"

پسر مو قرمز با بدن برهنه اش از روی تخت بلند شد و سمت کمدش رفت...

لباسهای جین دیشب کاملا نابود شده بودن و تهیونگ تصمیم گرفت لباس های خودش رو به گرگینه ی عصبانی ای که روی تخت لم داده بود بده.

جین چشمهاش رو بین بدن لخت پسر بزرگتر میچرخوند و حالا کاملا به این نتیجه رسیده بود که اون پسر چقدر بدون لباس جذاب به نظر میرسه.

تهیونگ لباس های خودش رو پوشید و چند دست لباس با رنگ های مختلف برای جین برد تا خودش انتخاب کنه و از این عصبانی تر نشه:

"بین اینا کدومو میخوای؟"

جین نگاهی به لباسهای رنگارنگ روبه روش انداخت و چشمهاش رو چرخوند:

"لباسای خودم کجان؟"

تهیونگ روی تخت کنار جین نشست:

"از دیشب هیچی یادت نمیاد؟"

"ن...نه! دیشب چه اتفاقی افتاد؟"

پسر بزرگتر نفس عمیقی کشید:

"حموم‌ کن و لباساتو بپوش من میرم یه چیزی درست کنم بخوریم و بعدش همه چیزو برات تعریف میکنم! "

جین قسمتی از پتوی مچاله شده توی دستش رو کمی فشار داد:

"لباس مشکی نداری؟"

تهیونگ لبخند گرمی زد و سمت کمدش رفت...
اینبار لباسهای مشکی رنگش رو برای جین آورد:

"اینا خوبن؟"

جین تایید کرد:

"آره! میشه بری بیرون؟"

تهیونگ دوست نداشت از دیدن بدن زیبای جفتش بگذره اما مجبور بود و نمیخواست جین رو باز هم عصبانی کنه...

نمیدونست چرا اما کاملا از عصبانیت جین میترسید و حتی نمیخواست فکر کنه که جفتش از سر عصبانیت از پیشش بره و ترکش کنه...

با بی میلی مجبور شد تا خواسته ی جین رو تایید کنه و با قدمهای آروم از اتاقش بیرون رفت.

جین هنوز هم به دنبال جواب برای تمام اتفاق هایی که توی این چند روز براش افتاده ، بود و سعی میکرد اتفاقات دیشب رو به یاد بیاره...

Second Hybrid ✔Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin