twelve

1.7K 419 26
                                    


بکهیون همونطور که برگ های زرد و خشک گیاه رو جدا میکرد آهنگی زیر لب زمزمه میکرد.
با اینکه انواع عصاره گیاهان سمی رو توی اتاق کارش داشت اما اینکه بتونه از عصاره گیاهانی که خودش- توی گلخونه ای که چانیول اختصاصا برای اون ساخته بود- پرورش میداد استفاده کنه لذت بیشتری داشت.
از بین تمام گیاهانی که کاشته بود دِلفینیوم رو بیشتر از همه دوست داشت. رنگ آبیش همیشه بیشتر از همه مورد علاقه ش بود و زیبایی خیره کننده ش هیچ وقت خسته ش نمیکرد.گیاهی با یک یا دو ردیف کاسبرگ درخشان،گلبرگ های ظریف که در مرکز هر گل ثابت شده و پرچم و مادگی گیاه را میپوشونند.زنبور های بیگناه اغلب فریب دو کیسه پر از شهد داخل هاگ این گیاه رو میخورند و وقتی متوجه اشتباهشون میشن که توسط سم گیاه مسموم شدند.

کای و تائو همراه چانیول از کار برگشته بودند و قرار بود شام رو مهمون چانیول و بکهیون باشند.
هر سه بعد از اینکه اتاق کار بکهیون رو خالی دیدند سمت باغ، یکی از مکان های مورد علاقه بکهیون، به راه افتادند.
_بکهیونا!
از پشت در شیشه ای صداش زدند.
بکهیون سمتشون چرخید و لبخند زد.
_اومدین؟بیاین داخل.
کای صورتش رو جمع کرد و تائو با اشاره دست پیشنهادش رو رد کرد و قدمی عقب رفت.
_فکرشم نکن.بینی و پوست من حساسن و اصلا هم دلم نمیخواد به این زودیا بمیرم!
کای هم در تائیدش گفت:
_تو میتونی همینجا بمونی و لذت ببری.ما ترجیح میدیم بریم یه جای امن تر...مثلا داخل خونه!
فکر میکرد بکهیون هم همراهشون میاد اما اون فقط شونه بالا انداخت.
_هر جور راحتین!
و دوباره برگشت سراغ چیدن برگ ها و آهنگ خوندن زیر لبش.
چانیول خندید،وارد گلخونه شد و ترس و اضطراب کای و تائو رو دو چندان کرد.
دست هاش رو دور شکم بکهیون حلقه کرد و انگار که بخواد یک بچه گربه رو از روی زمین برداره روی هوا بلندش کرد و موهاش رو بوسید.
_خورشید دیگه داره غروب میکنه،بهتره بریم داخل.
بکهیون چشم چرخوند.
_باشه باشه...فقط بذارم زمین!
_نمیشه
و همونطور سمت خونه راه افتاد و اون دو نفر هم مثل سایه هایی توی بک گراند دنبالشون رفتند.


توی اتاق نشیمن دور هم جمع شدند.بکهیون به چانیول تکیه داده بود و مدام کانال های تلویزیون رو عوض میکرد اما برنامه ای که مورد علاقه ش باشه پیدا نمیکرد.
_هنوز کلی تا شام مونده،بیاین یه کاری کنیم!
_چی مثلا؟
کای پرسید.
_نمیدونم...شطرنج بازی کنیم؟
تائو بی حوصله جواب داد:
_تو همش میبری پس دیگه چه فایده داره؟!
چانیول با اینکه با تائو موافق بود نمیتونست لبخند محوی که از سر غرور روی لب هاش نشسته بود رو پنهان کنه.بکهیون اون باهوش بود و هیچ کس نمیتونست این حقیقت رو انکار کنه.
_پس بیاین یکاری انجام بدیم که همه بلدیم!
چانیول پیشنهاد داد:
_مبارزه!
_قبول!
کای و تائو قبول کردند و بکهیون هم با اینکه خیلی توی این مورد اعتماد به نفس نداشت پذیرفت.


سالن تمرین ویلا به قدر سالن عمارت بیون بزرگ نبود با این حال برای تمرین 4 نفره شون کافی بود.
همه لباس های راحت تر پوشیده بودند و برای اینکار تائو و کای مجبور شده بودند سری به کمد چانیول بزنند.
_خب،باید چیکار کنیم؟
_دو نفر دو نفر مبارزه میکنیم، بعد برنده ها باهم مبارزه میکنن.
کای توضیح داد.
بکهیون سر تکون داد.
_قبوله.من اول با تو مبارزه میکنم کای.
تائو کنار گوش چانیول زمزمه کرد:
_شرط میبندم 5 دقیقه نشده کای زمین میزندش.بکهیون خیلی وقته از عضلاتش استفاده نکرده.
چانیول شونه بالا انداخت.
_نمیدونم والا!
فکر کرد: ' تو تخت که خیلی قویه' و ادامه داد:
_ببینیم چی میشه!

~•Poisonous Addiction•~{Persian Ver./completed}Where stories live. Discover now