سهون روی صندلی توی اتاق نشسته بود و سرش رو به پشتی اون تکیه داده بود.وقتی چشمش به لوهان افتاد که با سر پانسمان شده بی حرکت روی تخت دراز کشیده بود نفس کشیدن براش سخت شد و اخمی روی پیشونیش نشست.
کاری که اون کرده بود به معنی واقعی کلمه احمقانه بود.
وقتی پیام ییشینگ به دستش رسید دلهره شدیدی سرتاسر وجودش رو گرفت.انگار که شکمش پر از مورچه هایی شده بود که از درون مشغول گاز گرفتن بدنش بودند،پس بی درنگ به هتل رفته بود.
و نگرانیش درست بود.
لوهان آسیب دیده بود،آسیب جدی.سمت تخت رفت و کنارش روی زمین سرد نشست.
لوهان برای اون فقط یک برادر نبود.شاید برای لوهان اینطور نبود اما تمام معاشقه هاشون برای سهون چیزی فراتر از رفع تنش جنسی بود.
هر میلی متر از بدن لوهان براش مثل گنجی باارزش بود، همیشه به آرومی و با علاقه میبوسیدش و موهاش رو نوازش میکرد.دوستت دارم هیونگ.
منم دوستت دارم سهونا!
هیونگ،منظورم این نیست.میترسید که اعتراف کنه عشقش بهش چیزی فراتر از عشق برادرانه ست،چون علاقه لوهان مثل خودش نبود.
اوایل که متوجه حسش شده بود فکر میکرد همینکه کنار لوهان بمونه براش کافیه اما عشق همیشه آدم رو حریص میکنه.
حالا دلش میخواست لوهان فقط مال خودش باشه اما هیچ حقی نداشت.
لبخند لوهان همیشه باعث خوشحالیش بود اما حرف هاش همیشه عذابش میداد.
مثل وقتی که لوهان بهش گفته بود دختری توی دبیرستانشون هست که بنظرش خوشگله یا وقتی که به سهون گفت میخواد از پسری که مسئول بار کلاب بود بخواد باهاش بره بیرون و اخیرا وقتی که گفت به بکهیون علاقه مند شده.
خیلی سخت بود که با این شرایط کنار بیاد چون هربار که به لوهان نگاه میکرد، حتی همین الان، فقط چیزی رو میدید که بی نهایت برای داشتنش حریص بود.
تمام اجزای صورتش رو با دقت نگاه کرد.
_هیونگ،بعضی وقتا دلم میخواد کنارت دراز بکشم و بغلت کنم و کنار هم بخوابیم بدون سکس و بدون هیچ کار دیگه.
خم شد و بوسه کوتاهی به لب های خشک لوهان زد.
_لوهان، میشه روزی بیاد که من برای تو بشم تنها کسی که بهش اهمیت میدی؟که خونه ت باشم؟که دنبال شخص دیگه ای نباشی؟میشه یه روز دیگه مثل برادرت بامن رفتار نکنی و منو با عشق ببوسی؟مثل کاری که من این چند سال کردم؟میشه هیونگ؟به وضوح میدونست که عشق آسون نیست و همیشه همراه خودش مشکلاتی رو داره اما برای اون هر روز دردناک و بارونی بود و دردش روز به روز عمیق تر میشد.
انگشت هاش رو بین انگشت های لوهان قفل کرد و پشت دستش رو بوسید.
_مال من نیستی، ولی چرا اینقدر میترسم که از دستت بدم؟
چشم هاش میسوختند.تمام شب رو بیدار مونده و به مراقبت از لوهان گذرونده بود.تمام فکر ها و سوال هایی که بابت اتفاق اونروز توی سرش بود خستگیش رو دو چندان کرده بود.نهایتا طاقت نیاورد و همونطور نشسته کنار تخت خوابش برد و نمیدونست لوهان مدتی هست که بیدار شده و هر چیزی که لازم بوده رو شنیده.
سرش رو سمت سهون چرخوند و از درد صورتش توی هم رفت.سعی کرد دستش رو که توی دست سهون بود تکون نده.
برادر کوچولوش عاشقش شده بود.
لوهان هیچ وقت همچین حسی رو تجربه نکرده بود.عشق براش همیشه حکم یه فانتزی تخیلی رو داشت.هیچ وقت عشقی رو خارج از محبت بین اعضای خانواده تجربه نکرده بود و همه رابطه هایی که داشت یک شبه بودند و اینجور رابطه ها نیازی به متعهد شدن به طرف مقابل ندارند.هیچ وقت به عاشق شدن فکر نکرده بود.
گاهی اوقات شخصی،یا بطور دقیق تر بدن اون شخص،جذبش میکرد اما بعد از به دست آوردنش همه چی تموم میشد.افرادی که سمتش میومدند هدفشون یا پول بود یا شهوت یا قدرت بخاطر همین دلیلی نداشت که لوهان بخواد چیزی بیشتر از هدفشون بهشون بده.
اما سهون...
سهون کسی نبود که قدرت و پول بخواد.لوهان هرچند وقت یکبار از خودش این سوال رو میپرسید که شب هایی رو که باهم میگذرونند و بدن هاشون روی هم حرکت میکنه هدفشون چیه؟
شهوت؟
جواب رو نمیدونست و هیچ وقت هم سعی نکرده بود جوابش رو چیدا کنه.
YOU ARE READING
~•Poisonous Addiction•~{Persian Ver./completed}
Fanfiction*• این داستان به ۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده •* تمامی افراد باندcobraX متعجب بودند که بکهیون مهربون با اون لبخند درخشان چطور میتونه عضوی از یک باند تبهکار باشه! هرچند شایعاتی بین افراد پخش شده بود که بکهیون معشوق Mr.X ،رییس بزرگ باند، هست. ...