20

1.7K 360 27
                                    


لوهان با دقت به عکس های روی میزش که دراثر گذشت زمان کهنه و رنگ و رو رفته شده بودند نگاه میکرد.
به پشتی صندلی تکیه زد.
کیم نامجون و پی گون مرده بودند و فقط 3 نفر از لیستش باقی مونده بودند،ایکس،بنگ یونگ گوک و کیم دونگ هیون.مورد آخر مشکل چندان بزرگی نبود اما دو گروه دیگه چرا. اخمی کرد و ابروهاش توی هم گره خوردند. اگه ییشینگ فقط دو ثانیه زودتر شلیک کرده بود برنامه هاشون یک قدم جلو میفتاد.
عکس های جلوی روش تصاویری بودند از گذشته گروه بیون.گروه اون مثل یک امپراطوری بود و اون زمان اسم بیون هر گوشه ای شنیده میشد. با اینکه سوختن بیون توی آتیش براش مثل شوک بود اما اتفاقی بود که خوشحالش کرد.
نگاهش روی یکی از تصاویر میخ شد.بنظرش آشنا اومد.
عکسی که از افراد کبراکس داشت آورد و کنار عکس قدیمی گذاشت.
_این...
چشم هاش رو ریز کرد تا بتونه دقیق تر ببینه.انگشتش رو روی دو شخص توی هر دو عکس گذاشت و به ییشینگ اشاره کرد تا نظر اون رو هم بپرسه و مطمئن شه که اشتباه نکرده.
_این اون پسره دست راست ایکس نیست؟کای؟
ییشینگ به عکس نگاه کرد و پسری حدودا 20 ساله دید که شباهت هایی به کای داشت و پشت سر بیون جین ایستاده بود.سخت بود که با اطمینان بگه.
_شبیهه...ولی ممکنه فقط یه تشابه چهره باشه...این عکس کی گرفته شده؟
لوهان عکس رو برگردوند و پشتش رو خوند.
_5 روز قبل از مرگ بیون جین.
به کای،منیجر کبراکس فکر کرد که احتمالا حدودا 30 سال داشت.با عکس و زمانش کاملا هم خونی داشت.موجی از خشم ذهن و قلبش رو احاطه کرد و حس کرد خونش به جوش اومده.
_نگو که ایکس وارث لعنتی اون بیونه!
ییشینگ به خودش لرزید.
_یکم برای نتیجه گیری زود نیست؟
لوهان سر تکون داد.هر چی بیشتر درباره ش فکر میکرد بیشتر به نظرش این نتیجه گیری درست میومد.
_کبراکس یه گروه نوپاست و به طور عجیبی هم توی صدره.بی ای پی حدود 25 سال پیش شکل گرفته پس قدرت حالش قابل قبوله.جواب این سوالمو بده ییشینگ،کبراکس چطوری بدون پشتوانه به همچین جایگاهی رسیده؟
_منظورت اینه که گروه بیون پشتوانه کبراکسه؟
لوهان سر تکون داد.
_اقدامات بیون فقط بخش کوچیکی از ماجراست.درسته که اسمش کاملا از همه جا پاک شده،ولی تا حالا فکر کردی که اموال و افرادش چیشدن؟سوختن؟ نکنه فکر کردی آدمی مثل اون فقط همون یدونه عمارتو داشته که توی آتیش سوخت؟
عکس بیون جین رو توی دستش مچاله کرد.
_کای برای بیون جین کار میکرده،پس طبیعیه که به حمایت از وارث بیون ادامه بده.و حالا رئیس کبراکس کیه؟
_مستر ایکس!
_بینگو.
مکثی کرد و ادامه داد:
_و چرا اسم خودش رو مستر ایکس گذاشته؟اسم واقعیشو میدونی؟
ییشینگ که شونه بالا انداخت لوهان پوزخدی زد.
_هیچ کس نمیدونه!گذشته ثبت شده ای نداره.انگار میخواد رازی رو مخفی کنه.
و لبخندِ روی لب هاش کم کم تبدیل به قهقهه بلندی شد.
_با یه تیر دو نشون میزنیم.
ییشینگ با چهره ی پر از سوالش بهش نگاه کرد.
_دو نشون؟
لوهان دستش رو توی هوا تکون داد.
_بیخیال.مسئله شخصیه.خودم حواسم بهش هست.
ییشینگ مخفیانه آهی کشید و چشم چرخوند.مطمئن بود که داره دوباره به اون پسر مو بنفش فکر میکنه.سعی کرد موضوع رو عوض کنه.
_شنیدم سهون خانم پارک و پیدا کرده؟
لوهان از حال و هوای قبلیش خارج شد و چهره ش آروم شد.
چند ثانیه به پایین نگاه کرد و بعد از کشوی میزش گردنبند قدیمی رو بیرون آورد و با دقت با نوک انگشت لمسش کرد.
_سهونیِ بیچاره م!
سهون.
برادر عزیزش.
وقتی اولین بار اون رو دید به شدت ساکت و خجالتی بود اما خیلی زود با لوهان ارتباط برقرار کرد. اون امیدوار بود که بتونه برادر واقعیش رو پیدا کنه اما با گذشت زمان امیدش برای اینکار کمرنگ شد.
پدر های اون دو دوست های نزدیک بودند.کسب و کارخانواده سهون نابود شده بود وباید برای محافظت از بچه اولشون،برادر بزرگتر سهون، فرار میکردند.اینکار با وجود نوزادشون اصلا آسون نبود بنابراین با اینکه با تمام وجود از این اتفاق ناراضی بودند تصمیم گرفتند اون رو به یتیم خونه آفتابگردون بفرستند.فکر میکردند که وقتی شرایط درست شد برمیگردند و پسرشون رو از یتیم خونه برمیدارند.
چند سال بعد،سهون به دنیا اومد و تا 4 سالگی با اونها زندگی کرد.خانواده سهون امیدوار بودند که به زودی دوباره هر 4 نفرشون دور هم جمع بشند اما باند رقیبشون مخفیگاهشون رو پیدا کرده بود.
و اونها ترجیح دادند خود کشی کنند تا اینکه رقیبشون بکشدشون.پس دومین پسرشون رو هم به خدمتکار مورد اعتمادشون سپردند و مادرشون از خدمتکار خواست یتیم خونه آفتابگردان رو پیدا کنه تا حداقل دو برادر بتونن کنار هم باشند.مادر در نهایت دو گردنبند یکسان رو هم به خدمتکار داد یکی برای سهون و یکی پسر بزرگش و ازش خواست اون رو به پسر بزرگش بده و از طرف اون بهش بگه که عاشقشه و برای همه چیز متاسفه.
خدمتکار خواسته های خانمش رو اطاعت کرد اما وقتی یتیم خونه رو پیدا کرد که پسرک رو به فرزندی گرفته بودند.زن با قلبی آزرده سهون رو هم با هردو گردنبند اونجا رها کرد.آخرین کاری که میتونست برای اون ها بکنه این بود که خانواده "اوه" رو در جریان ماجرا قرار بده.

~•Poisonous Addiction•~{Persian Ver./completed}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora