eleven

1.9K 435 24
                                    


سهون، نیمه برهنه از خواب بیدار شد و حس کرد کسی که دیشب سرش رو به قفسه سینه ش تکیه داده بود از کنارش رفته.برای اطمینان به سطح تشک دستی کشید و متوجه سردی ملحفه شد.اون شخص حتی قبل از طلوع آفتاب رفته بود و فقط عطرش توی هوای اتاق باقی مونده بود.

دندون هاش رو مسواک زد و دوش آب گرمی گرفت و درحالی که روی چهره خودش توی آینه متمرکز شده بود موهای قهوه ای روشنش رو خشک میکرد.
مردم میگفتند اون و برادرش با اینکه هم خون نیستند اما خیلی بهم شبیه اند.
درست بود که اونها باهم وقت میگذروندند اما واقعا برادر بودند؟
هیچ چیزی مثل تعهد بینشون نبود.به عبارت دیگه همچین عشقی بینشون وجود نداشت.
از خانواده اوه سپاسگذار بود چون اونها با اون مثل پسر خودشون رفتار کرده بودند و اجازه نداده بودند هیچ وقت کمبودی حس کنه.
پدر خونده ش حتی دقیقا به اندازه لوهان براش ارث گذاشته بود.ارثی که چند میلیارد یوآن میشد.اما اون علاقه چندانی به اون پول نداشت و از لوهان خواسته بود سهم اون رو هم برداره چون برادر بزرگش بود که مسولیت حمل اسم خانوادگی اوه رو به عهده داشت.
لوهان قبول نکرده بود. فکر میکرد این خطرناکه چون اگر اتفاقی برای اون میفتاد اسم اوه از صحنه روزگار کاملا پاک میشد.

این درست بود که اونها بخاطر گسترش سازمانشون به کره نقل مکان کرده بودند اما به هر حال میتونستند توی چین هم به تنهایی گروه موفقی باشند و پادشاهی کنند.
در واقع این بهونه ای بود که هدف اصلیشون رو مخفی کنه.
اونها نقشه ای داشتند که اگر شانس میاوردند طبق انتظارشون پیش میرفت.

وقتی از پله ها سمت آشپزخونه  رفت عطر نون تست توی مشامش پیچید و سه تا بشقاب چیده شده روی میز دید.

_ییشینگ و برادرم قراره با ما صبحانه بخورن؟

از خدمتکار پرسید و اون هم قبل از جواب تعظیمی کرد.

_بله،ارباب جوان.ارباب پیشینگ پیام دادن که به زودی برمیگردن.

پشت میز نشست و منتظر سرو صبحانه شد.صبحانه اونروز سبک آمریکایی داشت؛ تخم مرغ آبپز،تست و کره،مربا و ژله،سالاد و شیر.
شروع کرد به هم زدن قهوه ش.همیشه قهوه غلیظ رو ترجیح میداد چون تا انتهای روز سرحال نگهش میداشت.
صدای قدم هایی رو از سمت پذیرایی شنید.

_صبح بخیر،هیونگا!

لوهان کتش رو به خدمتکار داد و پشت میز نشست.ییشینگ هم برای سهون سری تکون داد و پشت میز نشست.
مرد بلوند لبخندی به برادرش زد.

_صبح بخیر سهونی،خوب خوابیدی؟

_شما دوتا کجا رفته بودین؟

این تنها چیزی بود که الان میخواست بدونه.

_کشف اطلاعات از سرباز خونه دشمنامون.

لوهان با آرامش جواب داد و گازی به تستش زد.
ییشینگ لیستی از کیفش بیرون کشید و به سهون داد.

~•Poisonous Addiction•~{Persian Ver./completed}Onde histórias criam vida. Descubra agora