ten[M]

2.1K 449 38
                                    

بکیهون شوکه شده بود.هرگز تصورش رو هم نمیکرد کسی که دلش میخواست سر به تنش نباشه چهره ای به زیبایی و معصومیت فرشته ها داشته باشه.اون مرد اون رو یاد خودش مینداخت.
'هیچ کتابی رو نمیشه از روی جلدش قضاوت کرد'
چشم هاش رو روی اون دو باریک کرد، با اینکه شواهد نشون میداد سهون توی یتیم خونه بزرگ شده اما دو برادر بی نهایت بهم شباهت داشتند.
سناریو های مختلف توی ذهن فعال بکهیون رژه میرفتند.ممکن بود که اونها برادر خونی هم باشند و به دلایلی اوه سهون به یتیم خونه فرستاده شده باشه و مدتی بعد دوباره خونوادش سرپرستیش رو به عهده گرفته باشند.

_خوشوقتم!

چانیول گفت و بکهیون رو موقتا از افکارش جدا کرد.

_تا حالا شمارو این اطراف ندیدم!

لوهان لبخندی زد.

_اوه آره،تجارت ما بیشتر توی چین فعالیت داره.با OZ صحبت کرده بودیم و قرار بود با همکاری هم فعالیتمون رو به کره گسترش بدیم که متاسفانه...
بقیه ماجرا رو هم که خودتون میدونید.

_انگار اوضاع حسابی وفق مرادتونه لوهان شی!برادرتون رئیس پلیسه!دیگه چی از این بهتر؟!

و بدون اینکه نگاهش رو از برادران اوه بگیره جرعه ای از کوکتیلش نوشید.

_این پسر هنوز کلی راه پیش روش داره مستر ایکس.به علاوه،معمولا علاقه ای به قاطی شدن تو شلوغ کاری های من نداره.

و دستی به پشت برادرش کشید.

_ در هر صورت حالا ما همکار حساب میشیم و دلیل دعوت کبراکس هم همینه.

و آروم سمت یونگ گوک چرخید.

_و b.a.p هم یکی دیگه از مهمون های سرشناس ماست.امیدوارم که بتونید یکم به ما ارفاق کنید و برای پیشرفتمون فضایی رو فراهم کنید.ما باید از تجربه بهترین ها استفاده کنیم،درست نمیگم سونبه ها؟

برای کای لحنش به شدت مصنوعی بنظر میومد و باعث میشد یه حس ناخشنودی عجیبی داشته باشه.هرچند که مردم ممکن بود اشتباها لحنش رو نرم و مهربون در نظر بگیرند اما کای و بکهیون توی قضاوت و شناخت شخصیت آدم ها حرفه ای بودند و این یه ویژگی ذاتی بود.کای مطمئن بود که حتی یه ذره صداقت هم پشت حرف هاش نیست و فقط گوسفند ها همچین حرف های ظاهرا شیرینی رو باور میکنن و البته که هیچ گوسفند و بره ای بین اون ها نبود،اگر از بکهیون صرف نظر میشد.هرچند اون هم روباهی بود توی لباس گوسفند.
اون خیلی عالی نقش بازی میکرد.
الان میدونست که اگر زیاد لبخند بزنه ممکنه مهمون ها به هدف اصلیش شک کنند.لبخند هاش به تعداد و درخشندگی همیشه نبودند اما هر بار که لبخند میزد چشم هاش هم میخندیدند و پاکیش رو نشون میدادند.
یونگ گوک خندید و نوشیدنیش رو  یک نفس فرو داد.

_زبونت خیلی تیزه.هرچند که با توجه به مکالمه قبلمون آدم جالبی هستی.حالا اگه اجازه بدی میخوام برم بازم نوشیدنی بگیرم.مهمونی بدون نوشیدنی خوش نمیگذره!

~•Poisonous Addiction•~{Persian Ver./completed}Donde viven las historias. Descúbrelo ahora