چندین سال از اون شب گذشته بود و در طی این مدت چانیول نتونسته بود واقعا با بکهیون حرف بزنه.گهگاه بکهیون رو توی عمارت میدید اما همینکه میخواست سمتش بره و بهش سلام کنه اون مسیرش رو عوض میکرد تا با چانیول برخوردی نداشته باشه.
اما تمام این مدت آقای بیون با اینکه زمان کمی رو توی خونه میگذروند خیلی خوب بااون رفتار میکرد و چانیول بخاطر اینکه قولش رو فراموش نکرده بود ازش ممنون بود.سرگرمی هرروزش شده بود یاد گرفتن هنرهای رزمی از کای، نگهبان جوان عمارت.آقای بیون فکر میکرد چون کای فقط 6 سال از چانیول بزرگتره یادگیری چانیول از اون آسون تر و مفید تر خواهد بود.چانیول از عرق خیس شده بود و مدام با حوله ای صورتش رو خشک میکرد.قطرات عرق انگار باهم رقابت داشته باشند یکی پس از دیگری از روی شقیقه هاش جاری میشدند و تا چونه و گردنش پایین میرفتند و پشت رکابی مشکی رنگش کاملا خیس شده بود.
تمریناتش طاقت فرسا بودند اما این سختی ارزشش رو داشت و انعطاف پذیری و مهارت های مبارزه ش به حد زیادی پیشرفت کرده بودند.اون باید سخت تلاش میکرد،نه تنها برای خودش بلکه بخاطر معامله ای که با آقای بیون داشت.دلش نمیخواست دوباره بشه همون بچه ای که جلوی در خونه ای رهاش میکنند و مجبوره برای زنده موندن التماس کنه.وقتی سمت آشپزخونه میرفت تا از امبر بخواد براش تونکاتسو درست کنه،متوجه حضور ارباب جوانش شد که تمام حواسش به تراشه های الکترونیکی روی میز بود و متوجه حضور چانیول نشده بود.
_سلام!
بکهیون انگار شوکه شد اما اینبار بهش بی توجهی نکرد.
_چیههه؟
از اینکه چانیول تمرکزش رو بهم ریخته بود عصبانی بود.
_اوممم...تا الان نشده که باهم آشنا بشیم.من چانیولم.
و به نشونه تعظیم کمی خم شد.
_میدونم!
مکثی کرد و ادامه داد.
_قراره محافظ من بشی.
_اوه، آقای بیون بهت گفتن؟
_پس فکر کردی دیگه کی میتونه بهم گفته باشه؟!
و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت.
_اوممم...درسته...از ملاقاتت خوشحالم.
جوابی از بکهیون نگرفت و این باعث شد معذب همونجا بایسته.
_اومم...بعدا میبینمت.
گفت و تصمیم به ترک کردن بکهیون گرفت.
_صبر کن!
_بله؟
_حدس میزنم که خیلی تمرین میکنی نه؟یبار با من مبارزه کن.
_چییی؟
چشم های چانیول گرد شد.
_گفتم با من...مبارزه...کن.نشونم بده چی یاد گرفتی؟
بنظر چانیول این درخواست خیلی مضحک بود.درسته که اون هنوز به اندازه کای مهارت نداشت اما پسر لاغر مردنی مثل بکهیون چطور میتونست بهش درخواست مبارزه بده؟
بکهیون کوتاهتر و لاغر تر از چانیول بود جوری که فکر میکردی اگر دماغش رو بگیری کارش تموم میشه.
_مطمئنی؟
_آره، یه مبارزه دوستانه ست.نگران هم نباش اگه یه وقت آسیب هم ببینم به پدرم چیزی نمیگم.
و از جا بلند شد و به چانیول اشاره کرد تا به اتاق تمرین برند._آماده ای؟
_آره.
نگاه بکهیون به چانیول فورا تغییر کرد.با مهارت بالا تنه ش رو پایین کشید و به ساق چانیول لگد زد.
بهم خوردن تعادل و حواس پرتی چانیول بهش فرصت داد تا یقه ش رو بچسبه و بچرخه و بدن چانیول رو مثل یک کیسه شن از روی شونه ش بلند کنه و دوباره زمین بزنه.
چانیول بدجوری گیج شده بود.تمام این اتفاقات سریعتر از چیزی که فکرش رو کنه اتفاق افتادند.
فقط سه دقیقه طول کشید تا ارباب جوانش شکستش بده.
نکنه یه رویا بود؟!
قبل از اینکه بتونه به خودش بیاد متوجه شد که بکهیون با پوزخندی روی لب ایستاده و نگاهش میکنه.
_حریفت رو دست کم نگیر، پارک چانیول! فقط عضله نیست که مهمه، سرعت و تکنیک کلید های مبارزه ان.
و برگشت تا از سالن خارج بشه اما نیمه راه ایستاد.
_چطور میخوای از من محافظت کنی وقتی هنوز نمیتونی از خودت دفاع کنی بادی-گارد؟!
کاری نکن پدرم از انتخاب تو پشیمون بشه.
KAMU SEDANG MEMBACA
~•Poisonous Addiction•~{Persian Ver./completed}
Fiksi Penggemar*• این داستان به ۵ زبان زنده دنیا ترجمه شده •* تمامی افراد باندcobraX متعجب بودند که بکهیون مهربون با اون لبخند درخشان چطور میتونه عضوی از یک باند تبهکار باشه! هرچند شایعاتی بین افراد پخش شده بود که بکهیون معشوق Mr.X ،رییس بزرگ باند، هست. ...