fifteen

1.7K 397 20
                                    

ییشینگ وارد آسانسور شد و دکمه ای که عدد ده رو روش داشت فشرد.
مردی کنارش ایستاده بود که با کنجکاوی مدام نگاهش میکرد و بعد نگاهش رو میگرفت.
ییشینگ کت و شلوار خاکستری و پیراهن سفید پوشیده و پاپیون زده بود وجعبه سازی دستش بود.
مرد سینه ش رو صاف کرد:
_اممم...شما موزیسین جدید هستین؟اولین باره اینجا میبینمتون.
ییشینگ لبخندی زد.
_آه...بله سونبه نیم.ولی من فقط یه فریلنسرم. همینطوری میام تا شاید یه شانسی پیدا کنم.
_اوه،اوکی.موفق باشی.
آسانسور در طبقه هفتم ایستاد.مرد کراواتش رو صاف کرد و خارج شد.
_اتاق من اینجاست.امیدوارم باز هم این اطراف ببینمت مرد جوان.
_خوشحال میشم قربان.
و تا وقتی که مرد از نظرش ناپدید شد لبخند چال دارش از صورتش کنار نرفت.
شروع کرد به صحبت با هدفون بلوتوثیش.
_وقتشه.سیستم دوربین هارو عوض کن.
و دکمه آخرین طبقه ساختمون یعنی 15 رو فشرد.تایم کاری شروع شده بود و هیچ کس نمیتونست براش مزاحمتی ایجاد کنه.
اون طبقه بهش اجازه میداد به تمام منطقه دسترسی داشته باشه از کلاب گلف گرفته تا بخش موسیقی.

کیف ساز رو روی زمین گذاشت،بازش کرد و اسلحه ش رو خارج کرد و دستکش های مشکیش رو پوشید.اسلحه رو روی پایه مخصوصش سوار کرد و حالا همه چیز آماده بود.

یونگ گوک مشغول محاسبه فاصله ش تا حفره گلف بود تا قدرت و جهت درست رو تخمین بزنه.
بعد زانوهاش رو به مقدار مساوی خم کرد و پاهاش رو توی یک خط موازی هم قرار داد.بالاتنه ش رو حرکت داد تا شونه هاش راحت بتونن حول محور مرکزی بدنش بچرخن تا وقتی که میچرخه بازو هاش به طور خودکار به سمت بیرون کشیده بشن.
_اَه...گندش بزنن!
ضربه ش خطا رفت.
هیمچان با عجله حوله ای به دستش داد.
_تقریبا به هدف زدین رئیس.ضربه خیلی خوبی بود.
_تو دیکشنری من تقریبا وجود نداره هیمچان!
عرق صورتش رو پاک کرد و جرعه ای آب نوشید تا خنک بشه.

ییشینگ یک چشمش رو بست و سر یونگ گوک رو نشونه گرفت.همینکه حس کرد جریان باد مناسبه انگشت اشاره ش رو روی ماشه گذاشت و همین که خواست فشارش بده هیمچان رو دید.
_رئیس،برین کنار.
بی درنگ یونگ گوک رو هل داد و روی زمین انداخت و گلوله به شونه خودش اصابت کرد.
ییشینگ لعنتی فرستاد و قبل از اینکه بخواد وحشت کنه باعجله اسلحه ش رو جمع کرد و فرار کرد.باید برای جواب لوهان فکری میکرد.


_بخش موسیقی،برین.
هیمچان رو به بقیه اعضای گروه فریاد زد و شونه زخمیش رو محکم گرفته بود تا جلوی خونریزی رو بگیره.
سردسته گروه b.a.p به هیمچان کمک کرد تا بلند شه.ترسیده بود اما بیشتر از اون خشمگین بود. به کارمند کلاب اشاره کرد:
_ماشینمو حاضر کنید،همین الان!
رنگ از صورت کارمند پرید و با لرز جواب داد:
_بله قربان.
_لعنت به این کلاب گلف و شانس بد.
و از زمین خارج شد.
صاحب کلاب که جرعت نداشت به گنگستر خشمگین حتی نگاهی بندازه سرش رو پایین گرفته بود.

~•Poisonous Addiction•~{Persian Ver./completed}Where stories live. Discover now