-pαrт 3

948 142 18
                                    

-part 3🖤✒                                  

"باختیییییییییی...ایوللللللل....بدو بدو من بوسمو میخوام!"

"دیوونه!"

با تعجب به خودم که در حال بوسیدن یک پسر بودم نگاه میکردم.....عجیب بود اما،انگار خوش حال بودم،انگار از آن بوسه لذت میبردم،انگار عاشق آن پسر بودم،دقت میکردم تا بتوانم چهره آن شخص را ببینم اما در نوری بینهایت غرق بود،چند لحظه بعد از جدا شدن لب هایشان از یکدیگر هر دو به سمت من برگشتند:

"جیمین،نگاه کن،آووو خرس کوچولوی من،چقد ناز و کیوت بودی!"

چشمانم بخاطر لقب هایی که به من نسبت داده شده بود داشت از حدقه در می آمد با انگشت به خودم اشاره کردم:

"ب...با....مم..نی؟"

اوه من یک خنده ی خرگوشی دیدم و همان لحظه خودم که حس میکردم کمی از من بلند تر است جلو آمد و جلوی دیدم را به آن پسر خنده خرگوشی گرفت،دستانم را گرفت و با لبخند گفت:

"جیمین،تو کار درستی کردی که از خانوادت محافظت کردی و ازت ممنونم که تا اینجا رو تحمل کردی ولی از این به بعد رو بسپر به دست سرنوشت،اون تورو جای بدی نمیبره،تو تنها کاری که باید بکنی اینه که ماهیتت رو پیدا کنی و باهاش بجنگی،حتماً خودتم تا الان فهمیدی که یک انسان عادی نیستی،یادت باشه تصمیمات درستی بگیری،تو میتونی آدم بزرگی بشی"

چیز زیادی از حرف هایش نفهمیدم اما لبخندی زدم و سرم را تکان دادم:

"باشه،اما.....تو کی هستی؟"
.
.
.
.
.
.
.
.
"آیندت!"

و بعد از گفتن این جمله در تاریکی ناپدید شد من در حال سقوط بیدار شدم،تشنه بودم،حس میکردم تا مری ام خشک شده،آب میخواستم اما نمیتوانستم دهانم را برای گفتن کلمه ایی باز کنم،تمام تنم کوفته بود انگار از کوهی سقوط کرده باشم....تمام قدرتم را جمع کردم و چشمانم را باز کردم که با سطحی صاف قهوه ایی مواجه شدم که بنظر می آمد سقف چوبیِ کلبه ایی باشد 'کی منو اینجا آورده؟'چند دقیقه در همان حالت ماندم تا اینکه توانستم کمی گردنم را تکان بدهم،به سمت راست و چپ میچرخاندمش تا از کمی از این خشکی در بیاید '۱...۲...۱...۲..۱' زمانی که گردنم به حالت عادی برگشت رفتم سراغ بقیه اعضا که صدایی متعجب توجهم را جلب کرد،سرم را با شدت به آن سمت چرخواندم که گردنم گرفت،جا به جایی رگ هارا در گردنم به خوبی حس کردم،درد بدی داشت...انگار که گردنم را سوراخ کرده باشند،چشمانم از درد تا آخرین حدش گشاد شد و بلند ترین فریاد عمرم را زدم

"آیییییییییییییی.....آیییی خدا لعنتت کنه!"

 
شخص نسبتاً محترمی که باعث رگ به رگ شدن گردنم شد خیلی عادی جلو آمد و گردنم را در دست گرفت متوجه بلایی که سرم آورد نشدم،فقط میدانم گردنم بعد از یک فریاد دوباره،دیگر دردی نداشت پس چشمانم که از شدت درد بسته شده بودند را باز کردم تا تشکر بکنم

𝑫𝒆𝒗𝒊𝒍 𝑰𝒏 𝑴𝒆Where stories live. Discover now