Selena:
وارد هتل شدم....
کارارو انجام دادم و کلید رو بهم دادن.
-عالیه! اتاق شماره 16،عدد موردعلاقم!
رفتم اتاقم رو پیدا کنم. و بالاخره عدد اشنایی تو چشمم خورد و رفتم در رو باز کردم و رفتم توش!
-اتاق تمیزی عه. میتونم تا موقعه ای که یه خونه اجاره کنم توش بمونم.
چمدونم رو گزاشتم کنار تختم و خودم رو تخت ولو شدم و یه نفس عمیق کشیدم!
بوی خوبی میومد.. لابوت بوی عطرایی بود که اونجا چیدن!
-واای! حسابی گشنمه...
از اتاقم اومدم بیرون و به رستوران هتل رفتم.
-اوووم!! چه چیزایی:)
با ذوق داشتم به غذا ها نگاه میکردم!
+خانم؟ چی میل دارید؟
-عاا من همبرگر با سیب زمینی سرخ کرده میخوام!
+حتما!
یه نفس عمیق کشیدم... نمیدونم.. دوباره اون بوی خوب رو احساس کردم... شاید ″بوی خوشبختی″ عه:)
+اهم اهم.. خانم! سفارشاتون.
-عاا خیلی ممنونم!
غذا هارو گرفتم و با اشتها شروع به خوردن شون شدم.
وقتی غذاهارو خوردم تصمیم گرفتم به حموم برم..
رفتم تو اتاقم و لباسامو دراوردم و به حموم رفتم.
حسابی بدنم حال اومد!!
خیلی خسته بودم و هیمنطور کثیف..
ساعت 9 شب بود..
من همیشه توی نیویورک توی اون اتاقم این موقعه شروع به خوندن داستان میکردم.
در ساکم رو باز کردم و لباسام رو پوشیدم و موهامو خشک کردم!
از ساکم کتاب داستانی به اسم ″The end world″ رو بیرون اوردم، وشروع به خوندنش شدم..خاب این هم پارت 2 :)
امیدوارم دوس داشته باشید..
این فف شاید برای چن نفر اتفاق افتاده باشه..
اشنایی با ملاقات اول:)
داستان قراره جالب تر شه صبر کنید..
ESTÁS LEYENDO
The End World.
Fanficچرا باید زندگی کرد؟.. که عاشق شیم و بعد کشته شدنش رو ببینیم؟! Part Time Update: Sunday زمان عاپدیت کردن پارت: یکشنبه