Halsey:
باورم نمیشد!!!
اون سلنا بود! دوست و همبازی بچگی هام!! که برای چنتا از مشکلات
ای ازهم جدا شدیم!!
-سلنا!! دلم خیلی برات تنگ شده بود!!
+منم همینطور!
همو بغل کردیم و حتیٰ سلنا اشک هم ریخت!
-خیلی وقت بود همو ندیده بودیم..
+اوهوم!!
-و این دیدار تو اتوبوس بوده و همراه با بوهای عرق:)
+هالزیی...
با هم خندیدیم
-بزار 2 ایستگاه دیگه پیاده شیم بریم یه کافه باهم کلی حرف داریم!
+موافقم.
بعد 2 ایستگاه پیاده شدیم. پول رو به راننده اتوبوس دادم و با سل رفتیم.
بعد از کلی قدم زدن و حرف زدن و خندیدن به کافه رسیدیم.
Selsna:
رسیدیم به کافه و توی یه میز دونفره نشتیم!
-واای هالزی!! چق دلم برای بچگی هامون تنگ شده بود!!
+دقیقا!، چی شد مارو از هم جدا کردن؟
-مگه یادت نیس؟ تورو بخاطره بردن به مدرسه پیشرفته به اینجا فرستادن.
+عاا اره! یادته چقد گریه کردم که یا تو باهام بیای یا من نرم؟!
-وایی اره:)
هردو خندیدیم..٭
گارسون اومد و سفارشارو میخواست بگیره.
-من یه قهوه میخوام!
+برا منم همین
گارسون سرشو به نشونه اره تکون داد.
+خوب بگو ببینم!! تو کجا میمونی؟ اصلا چرا اومدی اینجا؟
-راستش من توی هتل میمونم،و برای این اومدم که اینجا زندگی کنم.. الان من 18 سالمه و زندگی خودمو باید داشته باشم!
+عااه درسته...، صبر کن ببینم، من دوست پسرم توی املاکی کار میکنه، میتونه کمکت کنه!
-چی؟؟ دوست پسرت؟؟!
+اره!! حالا این حرفارو ول کن.. بعدا تعریف میکنم..
-عجب!! یادمه میگفتی من با یه پسر هیچوقت وارد رابطه نمیشم!!
+باشه دیگه... حالا چیکار میکنی؟ اون میتونه کمکت کنه یه خونه اجاره کنی!
-جدی میگی؟؟
چشمام برقی زد و با ذوق بهش نگاه میکردم.
+معلومه! فقط باید فردا باهم بریم اونجا
-ووویی هالزی!!! خیلی ممنونممم ازت..
+خواهش میکنم عزیزم:)
از ذوق داشت گریم میگرفت..
همون لحظه قهوه هارو اوردن...
-عاا ممنونم..
+عاا سل پول هارو تو حساب نکنیا مهمون منی
-محاله!! خودم باید حساب کنم..
+عی بابا... دوباره شروع شد..باشه خودت حساب کن..
-حالا شدی دختر خوب.
یه پوزخندی زد و بعد باهم یه خنده ی بلند کردیم.
یه قلوپ از قهوه ام رو خوردم و با خنده ای نگاش کردم و گفتم
-بگو ببینم!! جالا اسمش چیه شیطون؟؟
+کی؟؟
-خودت رو به اون راه نزن!! بوی فرندت دیگه..
+عاها... هری ادوارد استایلز...
واو چه اسمی..
سرم رو براش تکون دادمعاام گایز خ هاتون اصلن این فف ر نمیخونید:/
راستش من با این اکانت مزخرف اومدم واتپد و فالو هام هم به باد رفتن:/
ازتون خاهش میکنم که این فف ر بخونید و همراهش ووت بدید:/
تنکص:/ بوص:/♡
YOU ARE READING
The End World.
Fanfictionچرا باید زندگی کرد؟.. که عاشق شیم و بعد کشته شدنش رو ببینیم؟! Part Time Update: Sunday زمان عاپدیت کردن پارت: یکشنبه