Selena:
بعد 2 مین صدای اعلام واریز اومد.
خدای من! از خوشحالی داشتم بال درمیاوردم...
-هالزی هالزی!!
+هوم؟
-مادرم از اون حسابم که 240 تا توش پول عه رو برام تو این حسابم واریز کرده!!
+عاا بخاطر عه اجاره؟
-اوهوم!!
+خوب،پس چرا همون حساب به حساب املاکی واریز نکردی
-چون قراره بعدا ازش وام بگیرم! البته برای روز مبادا!
+عا! عاها.
×عام خوب ینی یه زره رو اون پول میزارید و میاید خونه رو اجاره میکنید؟
-بله!
×عا خوبه!
وایی خیلی خوشحالم!!
-عاا فردا میتونم بیام و کارارو انجام بدم؟
×البته
-عاااه!
نفس عمیقی کشیدم...
هالزی خیلی خوشحال داشت به هری و من نگاه میکرد!
خودمم از هالزی خوشحال تر بودم!
غذا رو تموم کردیم.
-عاا هالزی دستت درد نکنه!
×ممنون عشقم!
+عاا نوش جونتون
رفتم کمک هالزی که وسایلارو جمع کنه. ظرفارو به کمک هالزی شستیم. دیگه باید میرفتم.
-هالزی من باید برم.
+نمیشه که!باید دوباره بری هتل!
-اره خوب! من هرروز پول میدم که اونجام!
+عااه راس میگی! پس برو.
-باشه!بازم ممنونم عزیزم! خدافظ!
+خدافظ
×خدافظ
از خونه اومدم بیرون. فردا روز خیلی خوبی بود!! واقعا خوشحالم...
رفتم هتل.. وارد اتاق خودم شدم. حسابی خسته بودم... نصف روز رو بیرون بودم،کنارش هم کلی جنب و جوش.
دوباره شروع کردم به خوندن اون کتاب داستان...″The End world″ کتاب جالبی بود... راجب عه دختری عه که مامان باباش میمیرن و خودش هم با یه بیماری میمیره..
با کلی یاد کلمه های کتاب خوابم برد. صبح با صدای زنگ گوشیم خوابم برد..
-فااک این وقته صبح کیه؟
پوفی کشیدم و دیدم هری عه!
-عاا بله؟
+سلام! راستش الان باید به املاکی بیاید! چون یکی دیگه قصد خرید داره! شما پیش پرداخت ندادید،اگر میدادید کسی نمیتونست بخره!
-فاااک! الان خودمو میرسونم!!
+...
سریع خودمو رسوندم به اونجا...
اعصابم خیلی خورد بود.
-عاا من رسیدم! ببخشید یکم دیر شد!
+خوش اومدی سلنا،خانم ایشون قصد اجاره اون خونه رو دارن و زود تر اومدن!
×هوووف!
اون زن از اونجا خارج شد.
یه نفس عمیق کشیدم... هری ینی گفته که اون خونه داره به فروش میرسه!
-عاا شما گفتین که اون خونه به فروش میرسه؟!
+من نگفتم! من دیر به سرکار رسیدم و یکی دیگه از همکارا گفت که به فروش میرسه!
-عاها! خوب پس من الان پول رو میدم!
+ممنون میشم.
-من میتونم 60 تا بزار رو اون پول که بشه 300؟
+اره میتونی.
-بفرمایید! 60 تا نقد و 240 تا کارتی.
+ممنون.
بیرون اومدن ورقه از کارت خوان انجام شد!! باورم نمیشه!! اون خونه برای من شده بود.. البته برای زندگی کردن..
-واییی!! من میتونم الان برم تو اون خونه؟
+البته!
-من کلی وسایل دارم! میتونم اونارو بزارم اونجا!!
+البته که میتونی.
-واییی خیلی ممنونمم
+خواهش میکنم. فقط باید این پول رو بدیم به صاحب خونه.
-مشکلی نیس.
+اینم کلید!
-مممنونن!
خدافظی کردم و از اونجا اومدم بیرون.. بهترین لحظه ی عمرم بود..
سریع به هالزی زنگ زدم
-الوو هالزی!!
+سلام عزیزم! چیه؟
-خونه رو اجاره کردممم!
+وایی عزیزم خیلی برات خوشحالم!!
-ممنونن!!
+وسایل خونت چی میشه؟ پولی داری بخری؟
-توی خونمون تو نیویورک وسایل جهیزیه ی مادرم هس.
+چی؟ ینی تو خونه ی مادرت وسایلای جهیزش نیس تو خونتون چیده نشده؟
-نه راستش یه وسایلای کامل بابام خرید!
+خدای من!!
-حالا باید اونارو به من بفرستن!
+اره،کی میری اونجا؟
-،کلید رو بهم دادن. با هم بریم کار هارو انجام بدیم.
+باشه! خوسحال میشمم
-ممنونم هالزی! تو بهترینی...
+خودم میدونم! خوب دیگه الان میام پیشت!
-چطوره من بیام پیشت بعد بریم اونجا؟
+عاا اره اینطوری بهتره!!
قط کردم و راه افتادم. نزدیک 30 مین تو راه بودم که بالاخره رسیدم.
-سلام هالزی!!
+عاا سلام! الان میام میام بیرون..
-باشه..
+خوب بریم..
-اینا چین؟؟
+اینا طی و دستمال عه دیگه!!
-برای چی؟؟
+تو میخوای بری اونجا زندگی کنیا!! باید تمیزش کنیم دیگه.
-عاا اره راس میگی.
+خوب بریم.
-تاکسی بگیریم؟
+بگیر
یه تاکسی گرفتم و سوار شدیم. بعد 20 مین رسیدیم به اون اپارتمان.
هالزی خیلی از اونجا خوشش اومده بود.
رفتیم طبقه سوم و کلید رو انداختم و باز شد.
+چه جای باحالییی!
-اره! حالا بیا اینجا رو تمیز کنیم.
+باشه. تو هم به مامانت زنگ بزن و بگو که اونارو حمل کنن! خودم پول حمل رو میدم... اینو به عنوان چشم روشنی خونت بدون...
-باشه!!
لبخندی زدم و گفتم.
به مادرم زنگ زدم و موضوع رو گفتم. اون هم با رضایت و خوشحالی قبول کرد و گفت که فردا پس فردا میاد..
ادرس خونم رو برای مامانم فرستادم تا وسایلارو به اونجا بفرسته.
با هالزی تا شب داشتیم کار میکردیم...
حسابی خسته شدیم...
+واای سل!! من جونم دراومد!! بریم خونه؟؟
-بریم. فقط من باید برم هتل و وسایلامو بیارم و بگم که دیگه نمیام...
+باشه! بیا باهم بریم بعد شب بیاخونه ی من بمون.
-باش
رفتیم هتل و گفتیم که دیگه نمیایم و وسایلامو برداشتم و با هالزی اومدیم خونه..
KAMU SEDANG MEMBACA
The End World.
Fiksi Penggemarچرا باید زندگی کرد؟.. که عاشق شیم و بعد کشته شدنش رو ببینیم؟! Part Time Update: Sunday زمان عاپدیت کردن پارت: یکشنبه