Halsey:
بعد از خوردن قهوه شماره ی سلنا رو گرفتم و بعد به خونه اومدم.
به هری مسیج دادم که به خونه ی من بیاد تا بهش موضوع رو بگم.
رفتم تو آشپزخونه و تصمیم گرفتم یه شام رمانتیک دونفره درست کنم...
با خودم فکر کردم چی درست کنم که خیلی رمانتیک باشه؟؟!
مرغ!، عااه نه!
پاستا!، وویی اونو دیروز خوردیم!
خورشت کرفس!!، اووه نه!، هری از اون متنفره!
اووم فهمیدمم!!
غذای چینی...
اره همینو درست میکنم.
گوشیمو نگاه کردم و دیدم هری سین کرده و جوابم رو داده!
نوشته ″برای چی؟″
بعد یه پیام کوتاه نوشتم ″یه شام دونفره″
گوشیمو گذاشتم رو مبل و به ساعت نگاه کردم..
نزدیک 9 بود.
رفتم تا غذا چینی رو درست کنم.
Harry:
سر کارم بودم..
که دوباره صدای اعلام مسیج اومد.
گوشیمو برداشتم و پیام هالزی رو دیدم
براش نوشتم ″خودمو میرسونم عزیزم″
دیگه داشتم میرفتم خونه.
سوار ماشینم شدم همینطور به ساعتم نگاه کردم.
با خودم گفتم که هالزی نمیتونه فقط منو به یه شام دعوت کنه.. ینی این یه بهونس.. من متمعنم موضوع فقط شام نیس!
بعد 25 مین رسیدم به خونه ی هالزی.
پیاده شدم و در رو زدم..
بعد از چند ثانیه در باز شد و چهره ی پر مهر هالزی رو دیدم
-سلام هالزی..
+واایی سلام هریی:)
گذاشت که بیام تو، چشمم به میز افتاد... معلومه کلی زحمت کشیده بود... شمع هایی که گذاشته بود.. گل های رز قرمز... و نوشیدنی غذا
ها...
بوی غذا چینی اومد تو دماغم.. وویی لنتی بوش خیلی خوب بود:)
-وایی هالزی چق زحمت کشیدی!
+اوهوم... حالا بیا بشین بخوریم تا از مزه نیوفتاده...
-باشه.
رفتیم سر میز نشستیم و اول هالزی یه لیوان مشروب برای هردومون ریخت.
به هالزی اشاره کردم که حرفشو بزنه.
یه سرفه ای کرد و سر مسئله رو باز کرد.+عاا ببین هزا.. دوست بچگی های من.. سلنا.. راستش درموردش تاحالا باهات حرف نزده بودم اما خیلی باهم صمیمی بودیم... حالا بگذریم.. اونو پیدا کردم و اون باید یه خونه اجاره کنه چون توی هتل میمونه.. حالا چون گفتم تو هتل میمونه فک نکنی خونه نداره ها!! اومده توی لس انجلس زندگی کنه و از نیویورک به اینجا اومده.. خوب من هم گفتم کمکش میکنم دیگه... حالا تو میتونی کمکش کنی تا یه خونه اجاره کنه؟!
چشام گرد شده بودن..
چطوری انق تند تند صحبت کرد؟!
من فق قسمت هتل موندنش رو فهمیده بودم..
-عاا ینی تو هتل میمونه؟
+اره!! و میخواد که تو بهش کمک کنی تا یه خونه اجاره کنه.
تازه فهمیدم چی میگه!!
-عاا.. نمیدونم.. باید خودشو ببینم و باهاش صحبت کنم.
+خوبه!! پس من شمارشو میدم تا بهش زنگ بزنی و بیاد املاکی تا باهاش حرف بزنی!
-عاا باشه

ESTÁS LEYENDO
The End World.
Fanficچرا باید زندگی کرد؟.. که عاشق شیم و بعد کشته شدنش رو ببینیم؟! Part Time Update: Sunday زمان عاپدیت کردن پارت: یکشنبه